برای کار مهمی باید بلند میشدم. دست انداختم به مبل قرمزه. نا نداشتم، دو بار افتادم و باز سعی کردم. نفسنفس میزدم و خیس عرق شده بودم. کنارم نشسته بود و کتاب دعا میخواند. بالاخره که نشستم و نفس تازه کردم، پرسید کمک کنم خواهر؟
برای کار مهمی باید بلند میشدم. دست انداختم به مبل قرمزه. نا نداشتم، دو بار افتادم و باز سعی کردم. نفسنفس میزدم و خیس عرق شده بودم. کنارم نشسته بود و کتاب دعا میخواند. بالاخره که نشستم و نفس تازه کردم، پرسید کمک کنم خواهر؟