دیروز باز معده درد داشتم. هر چی میخوردم میسوخت. امیر پرسید فکر و خیال کردی باز؟ دیروز از صبح تا شب با مادر زندگی کردم. حرفش را گوش دادم و ازدواج نکردم و از خانه پدری با هزار مکافات رفتیم خانهای جمع و جورتر. کلی خوش گذشت. البته که حرف و حدیث فراوان بود، اما با هم بودیم. تا همین امسال با هم بودیم. پس چرا معدهام درد گرفته بود؟