داشتم عکس صابونی پسر تسبیح را تماشا میکردم، یاد قسمتی از سریال اوشین افتادم. همان جا که اوشین و ریوزو رفتند روستای پدری ریوزو. اوشین و خواهرشوهرش هر دو باردارند. اوشین به سختی در شرجی هوا و بدون تغذیه مناسب در مزرعه کار میکرد و خواهر ریوزو در ناز و نعمت میخورد و میخوابید. اوشین فرزندش را از دست داد و نوزاد خواهرشوهرش آنقدر بزرگ بود که زایمان دشواری را از سر گذراند. اوشین غمزده و عزادار در انباری نمور نشسته بود که آمدند سراغش. مادر نوزاد شیر نداشت دست به دامن او شدند. آوردندش داخل خانه اعیانی و با غذا ازش پذیرایی کردند. بچه را بغل گرفت چسباند به سینه. این همه را نوشتم برسم به اینجا. به صورت اوشین. به چشمهایش به لبخندش. به آن سپاسگزاری. سپاسگزاری یک زن با زندگی سراسر رنج گرسنگی از نوزادی چند روزه. با همان رنج.