خواب ناهید را میدیدم. یعنی ناهید در صحنهای از خواب بلند پر ماجرایی بود که یادم نیست. ناهید چادر به سر به استقبالم آمد. بعد هم را بغل نکردیم چون کرونا بود. راه افتاد و من دنبالش. یک جوی آب پر آشوبی بود که ناهید قشنگ پا گذاشت روی قسمت خاکی بالا آمدهاش و رد شد. من نتوانستم افتادم در آب گلآلود. چادرم و لباسهایم گلی شدند. کمک نخواستم. همت کردم و از آب گلآلود خودم را بیرون کشیدم. مهم هم نبود برایم که لباسهایم کثیف شدند. راه افتادم و بین جمعیت پیش رفتم.