تأویل

بعد از اذان که خوابیدم، خواب دیدم سیل آمد. با امیر رفته بودیم قدم‌زدن و من راه می‌رفتم. یکهو جماعتی از آب می‌آمدند بیرون و انتهای خیابان آب در حال نزدیک شدن بود ولی کسی داد نمی‌زد اطلاع بدهد. من و امیر شروع کردیم به دویدن و من در هوا می‌دویدم. این نوع راه رفتن و دویدن در بالای سطح زمین را از کودکی زباد می‌بینم و خواندم که خوب نیست. القصه می‌دویدم و در بازار داد می‌زدم سیل، ولی کسی باور نمی‌کرد. از راسته بازار مانند هنوز خارج نشده بودیم که جای سیل از هر دو طرف آتش توفید توی مغازه‌ها…

در تمام صحنه‌های سیل ما فاصله داشتیم و مردمی هم که حتی توی سیل گرفتار بودند بیشتر برایشان تفریح بود ولی من سراسر اضطراب بودم. اعلام خطر می‌کردم و طبق معمول نوکیای قرمزم باهام بود.

امیر نگرانم نمی‌شد. دنبالم نمی‌آمد و با دوستانش بود. در جایی داداش رضا را دیدم که به سرعت در خانه‌ای را باز کرد و پشت سرش چند دوچرخه‌سوار وارد خانه شدند و سیل پشت سرشان بود دقیقاً من هم رفتم به آن خانه. حیاط بزرگی بود پر از جمعیت. آرام بین غریبه‌ها می‌رفتم و دنبال قیافه علی کوچولو یا هادی کوچولو بودم. یکهو داداش رضایم بدون پیراهن و بدون اینکه نگاهم کند نزدیک شد و با طعنه پرسید کی شما را دعوت کرده؟ گفتم تو برادرم هستی. نیشخند؟ پوزخند؟ زد و گفت برو. رفتم سمت دیواری که نبود یا خراب شده بود. رو به یک امامزاده یا مرکز تفریحی طوری بود. سرازیر شدم سمتش. خوابی غمگین و تنها بود. همه‌اش تنها بودم. به گمانم این بهترین تعبیری است که می‌شد برای خوابم گفت. نیاز به استراحت دارم.

کسی در اینستاگرام نوشته بود بسیار تحت فشار بوده و از طرفی معده هم درگیر می‌شود. می‌رود بیهوشش می‌کنند برای آندوسکوپی. می‌گفت خیلی با همان بیهوشی کوتاه به آرامش رسیده. فکر کنم خانم زهرا دشتی بود. من به هوای بیهوشی رفتم آندوسکوپی کلی پول گرفت بیهوش هم نکرد تازه از بسته بهداشتی شامل دمپایی و گان و فلان فقط گان را پهن کرد روی بدنم بقیه را سریع انداخت ته کمد. پول همه را هم گرفتند. دکتر بافنده!

فلذا. بنده در آشوبم. آشوب.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.