از نوجوانی که راه پیدا کرده بودم به کتابخانه داداش بزرگه، نهجالبلاغه قطع جیبی چراغ زده بود مرا بخوان، تا همین پارسال هزار جهد نموده بودم همه ناکام در همان خطبه سنگین اول. امسال که از صحیفه فارغ شدم جهد کردم مجدد به خواندن نهجالبلاغه. دوباره دست و پایم هر چهار، ماند در گل میانه خطبه اول. دوباره داشتم در جا میزدم. چرا خوف دارم از مواجهه؟ امیر گفت از خطبه یک و دو رد شو. اکثراً در خطبه یک و دو گیر میکنند، بعد که راه افتادی برگرد و آنها را بخوان.
یک روز، به روال بعد از نماز صبح زدم به بحر عمیق. گفتم ببین مرد! نمیدانم دوباره کی موسم جهدم برسد بعد از چهل و چهار سال شرمندگی. پس بنشین ساده و صمیمی حرف بزن یا راه را باز کن محرم شوم. هر دو را اجابت کرد.
شاید باید چهل و چهار ساله میشدم تا بفهمم چگونه سماء را از ماء برافراشت. طوری جاننشین شد گویی نیاشوبیده بود. اگر نمیخواندم و مرگ آنطور دورم میکرد چگونه میتوانستم وقت دیدار سر بلند کنم؟ چقدر باید شکرگزاری کنم؟ همانگونه که از سیدالعابدین آموختهام؛ چنان حمدی که تو را خوشنود کند ربالعالمین.
«خیلی هم سخت نگیر. خیلی هم نقش برای خودت بازی نکن!» باید آدم ها رو شناخت که درباره شون اینطوری که من گفتم، نظر داد. من نمی شناسمت ولی فکر می کنم نباید خیلی سخت بگیری و هم نباید خیلی نقش برای خودت بازی کنی. علی هم یکبار توی نهج البلاغه گفت که «الدنیا دار الممر و لا دار المقر» یعنی که دنیا دارِ ممر هست و دار مقر نیست. همه مرور می کنیمش (عبور) و کسی قرار نداره. جایی (مقر) کسی نیست توی دنیا!
پس نقش بازی نکن.
+فونت وبلاگ خیلی می چسبه بهم! عالیه.