همین حوالی بود که آمدی سراغم دم آرایشگاه. کلاه شنلم را از جلوی صورتم بالا کشیدی و هیجانزده تحسین کردی. توی ماشین لاکهای سفید بیریختی که آرایشگر زده بود را پاک کردی. بعد رفتیم آتلیه. بعد وقت محضر بود. دستم را محکم گرفته بودی و از پلهها رفتیم پایین. شنل را که برداشتم و وارد اتاق عقد شدم مادر به پیشوازم آمد. صورت متبسم نگران ناراضی.
چه خوشبختی متراکمی. چه خوشبختی منحصر به فردی. چه خوشبختی کوتاهی.
گردشِ ایام و سعیِ مدعی دخلی نداشت
ناامیدی از سرِ کوی تو کرد آوارهام
شاپور تهرانی