دو روز پیش این را از آقای غلامیفرد خواندم. بالطبع مشخص است مخاطبش کیست. دیگر در این چند وقت آنقدر سایه و معروفی دیدم حالم بد میشود. این همه دوست و طرفدار؟
سال ۸۷ وقتی در پستی نوشتم که «سوسن جعفری مُرد» چونان هنگامهای به پا شد که تصورش را نمیکردم. کسانی از خواندن پیام زیر سرم رفتند و اعلامیه برایم منتشر کردند که اصلاً نمیشناختم. حتی با جسارت و بیادبی به محل کارم هم مراجعه کردند. بعد هم که خبردار شدم از قضیه بیمارستان، وصل شدم به نت و از دیدن اعلانها و خواندن پستهای دوستان ناگهان، شوکه شدم. حتی کسی به استناد کامنتی از من برای یکی از نوشتههایش، در وبلاگش چه سوزنامهای نوشته بود. وقتی فهمیدند مردن واقعی نبوده، شمشیرها کشیدند و توپها پرتاب کردند و فلاخنها انداختند. اینطور مردمی هستیم.
حتی یک بازی وبلاگی راه افتاد که اگر یک روز بیدار شوی و اعلامیه خودت را ببینی چه میکنی؟ توکا نیستانی که دعوت شده بود دیدم.
چند وقت پیش نوشتهای از لیلای لیلی استوری کردم و دوستی (واقعی) بهم گفت که ممنون است معرفیاش کردم رفته و دنبالش کرده گفتم از سال ۸۴ وبلاگش را میخواندم و تعریفش را کردم. گفت پست دوست هستید؟ گفتم نه. گفت این همه سال داری میخوانیاش. گفتم دوستش نیستم صرفاً مخاطبش هستم. کاش یاد میگرفتیم این را که دوست و مخاطب بودن فرق دارد. لیلای لیلی مرا میشناسد با هم چت کردیم ولی دوست نیستیم. چون او هرگز مرا نخوانده و وبلاگم را نمیشناسد. ما همدیگر را از نزدیک ندیدیم و فاصله مجاز تا واقع را نشکستیم. اگر برای او اتفاقی ناگوار رخ دهد من قلباً ناراحت میشوم که انسان آزاداندیشی را از دست دادیم ولی زیر سرم نمیروم و برایش اعلان نمیسازم. برای همین گمانم ایده درستی است که واژه فرند فیسبوک به فالور اینستاگرام تبدیل شد. چون من بمیرم لیلای لیلا فقط یک مخاطب قدیمی غیرفعال در فیسبوکش را از دست داده و اصلاً متوجه هم نخواهد شد.
پایانه مطلب یاد یکی از همین مخاطبان وبلاگم باشد که رفته بود در سایت مرحوم عباس معروفی نوشته بود فکر کردی خیلی نویسندهای؟ برو ببین سوسن جعفری چهها مینویسد!
من که غرور گرفتم فکر کنم آنجا و هیچوقت عذرخواهی نکردم که به گمانم باید میکردم. امیدوارم روحش ما را ببخشد.