در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

چند روز پیش دوستی حالم را پرسید. درست در روزهای اوج گرفتن پریشانی‌ام بود. از احوالپرسی استقبال کردم و نوشتم. گریستم و نوشتم. تمام که شد، آن همه درد دل فوران کرده داغ خورده استخوان سوز ماند در هوا. روز بعد پاکش کردم.‌

فیلم را خیلی سال پیش دیدیم. در موردش بعدها، یعنی پنج سال پیش اشاره‌ای کرد که گریه‌ام گرفت و ترسیدم. خیلی جدی بود و انگار بهش فکر کرده بود. الآن اوضاع به مراتب بدتر شده است. من بلد نیستم بخندم که اوه آسمان زیباست کفتر تخم می‌کند حلزون لیز می‌خورد زخم دلمه بسته می‌خارد نفس عمیق بکش، تو را دارند می‌تراشند ای یاقوت زمرد الماس. الآن زیاد بهش فکر می‌کنم اما هنوز می‌ترسم. شاید یکروز یک شب که خندان کنارم دراز کشید، حرفش را پیش بکشم. ‌

حال کسی را نپرسید، اگر می‌پرسید بنشینید گوش بدهید، چه می‌دانم بخوانید. داغ بر داغ نگذارید که دیدی؟‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.