چند روز پیش فیلم سینمایی موقعیت مهدی اثر حجازیفر را تماشا کردیم. آقای مسعود دیانی در اینستاگرام نوشته بودند مقبولشان نیفتاده و من با یک داوری پیشین تماشا میکردم. البته همین فیلمنامه را با همین متن و دیالوگها هالیوود میساخت، چی که میساخت. مثلاً همان صحنه که سرباز گفت که چرا مهمات را نرسانده به حمید باکری، همان یک سکانس را میدادند دست هالیوود، چی که نمیشد.
بعد از فیلم طبق معمول گفتگو داشتیم. کمی هم در نت چرخیدم. امیر از حمید گفت و خانمهای باکری و دختر حمید و مأموران امنیتی که زندگیشان را نا امن کردند و درود بر شاه با ساواکش و عکس آسیه باکری را با روسری آبی نشانم داد، تمام تصویر موجود از او در نت همان با روسری آبی است و مقداری موی پیش سر. امیر گفت سر همین پوشش بسیار توبیخ شده است. رفتم نت و فیها خالدون را کشیدم بیرون که ببینم چرا باکریها انقدر آزار دیدند اما فاطمه حقوردیان تنها فرزند سردار شهید سپاه گیلان به آسودگی بالا و پایین نظام را آب میگیرد ولی کسی نمیریزد زندگیاش را زیر و رو کند؟
شهید داوود حقوردیان صفحه ویکیپدیا ندارد. هر چند بسیار مقاله از او و مادر بزرگوارش با سرچ نام بالا میآید اما اثری هم از اسم و رسم فاطمه نیست. همسر شهید تا همین چند سال پیش در شهرداری گیلان صاحب سمتهایی بود و الآن نمیدانم. فاطمه هم کارمند شهرداری گیلان یا تهران است و تا چند سال پیش که دکتری میخواند در یکی از مراکز راهبردی و تحقیقاتی عریض و طویل شهرداری تهران )BHRC)فعالیت میکرد. یعنی همان موقعی که در اینستاگرام و فیسبوک عکسهای گردشش در ترکیه و ارمنستان را با سر و وضعی منتشر میکرد که جنیفرهای آمریکا نمیکنند. سر همان سفر ارمنستان و مشروبفروشیهایش بود که در اینستاگرام را بست و پرایورت شد.
فاطمه زمانی به آسودگی چنین عکسهایی را بیمحابا منتشر میکرد و میکند که یکی از دوستانم فقط چون عکس بدون چادر ولی با حجاب کامل بدون ذرهای موی پیش پیشانی در فیسبوکش منتشر کرده بود در حراست صدای جمهوری اسلامی تن هفت جدش را لرزانده بودند. چرا؟ چه چیزی باعث مصونیت دختر سردار گیلانی در برابر نه فقط همکار ساده من بلکه دختر حمید باکری نایب فرمانده آذربایجان میشود؟ خیلی فکر کردم. فاطمه زمان انتخابات ۸۸، در فیسبوک نوشت که آقای کروبی زمان ریاستش بر بنیاد شهید پوست همسران شهید را کنده است تا به زور ازدواج کنند. خاطر ش بوده که مادر و خالهاش را به زور سوار ماشین کرده بودند ببرند بنیاد که خالهاش خودش را از ماشین پرت میکند بیرون. این را فاطمه زمان مناظرات نوشته بود در تقبیح رقیب موسوی بالطبع. بعد از انتخابات و شلوغیها پاکش کرد اما من خوب یادم است. آنموقع فاطمه در دانشگاه اصفهان ارشد میخواند و حجاب نیمبندی داشت. بعد از شلوغیها او هم رسماً و به آسودگی حجاب را بوسید و در نهایت آسودگی عکس رخ یار در گیلاس شراب منتشر نمود.
با خودم فکر میکردم چرا کسی او را مانند آسیه آزار نمیدهد؟ درست است فاطمه خطاب به پدرش نامه سرگشاده نمینویسد ولی به راحتی به نظام و بالا و پایینش درود میفرستد و سردار سلیمانی را هم در ماجرای هواپیمای اوکراین هم بیبهره نگذاشت. پای تمام پستهای حامد اسماعیلیون هم حاضر به فحش است. حتی به ارشد نظام.
علتش مادرش است؟ هر چه باشد مادر است دیگر گاهی گوشمالی میدهد که مثلاً عکس آنچنانی در سفر ارمنستانش ناجور است یا پاککن میدهد دستش که پاک کند. اما نه. فاطمه به استناد نوشتههابش در سالگردهای پدرش و یادوارههایش شرکت نکرده است. تا زمانی که برای اولین کتاب شعرش جایزه گرفت شما ارتباط دیگری از این پدر و دختر نمیبینید و او در سایه زندگی بسیار لاکچری مشغول زیستن است.
یکبار آقای قرائتی در بیان خاطرهای حرف خوبی زد. میگفت یکبار قرار بود خانه خانواده شهیدی فروخته شود. از خیرخواهی به بنگاهی گفتم آقا این بچههای شهید بیپناهند لطف کن قیمت خانه را بالاتر اعلام کن اینها سود کنند. میگفت مرد جمله جانانهای گفت که میخواهید لقمه حرام به خوردشان بدهم؟
همین دیگر.