آیدای وبلاگ آهو نشوی گوسپند، دو سال پیش از حضور زنی محجبه در مزونشان (هیتو) نوشت که چادرش را زده بود زیر بغلش و مضطرب و خجالتزده میگفته نگران بوده اگر چادر سرش باشد راهش ندهند.
سپس نوشته بود با نفرت زن را نگاه کرده و با خودش گفته حقتان است این انتقام رفتاری است که در گذشته با ما داشتید. (نقل به مضمون)
دلم میخواست آن خانم را میشناختم و از او میپرسیدم آیا لباسهای مزون هیتو آنقدر ارزش داشته که اینطور رقتانگیز رفتار کنی؟ آیا هیتو سایت و پیج ندارد که تو بدون تحمیل چنین حقارتی به خودت و قاطبه زنان محجبه نفس خودت را ارضا کنی؟
چرا بانوان با حجاب انقدر نگران رفتار کسانی مثل آیدا هستند و برای عقب نماندن از قافله خود تحقیری اینطور سیاه لشکر دشمن شدهاند؟ آیا با شما بدرفتاری میشود؟ کار شما را دیر راه میاندازند؟ به شما اخم میکنند؟ میگویند پیف پیف بوی عرق میدهید؟ به شما نیش و کنایه میزنند؟ استخدامتان نمیکنند؟ به شما خانه اجاره نمیدهند؟ فروشگاهها به شما جنس نمیفروشند؟ نمیگذارند سوار اتوبوس شوید؟ تاکسیها سوارتان نمیکنند؟
نکنند!
فکر کردید هیچ جهادی بر شما واجب نیست حالا که چادر یا حجاب داریم و با دخترها و زنان بدحجاب و بیحجاب بگردیم بگویند بهبه چه مذهبی صورتی سکولار دلبری؟ بعد در دوران فردای براندازی خوش و خرم کنار رفقای همجنسبازمان برویم سینما و دیسکو و برنامههای کابارهای مثل ترکیه؟
زهی خیال باطل.
نه شما چنین حقی دارید و نه آنان چنین اندیشهای دارند. اگر بین حکم خدا و رأی اقلیت بیایمان فاسق انتخابتان دنیا باشد سخت بازندهاید.
چند سال پیش، یکی از اقوام، منو برای استخدام، به رئیس شعبهی یکی از بانکها که آشناش بود، معرفی کرده بود و به من گفت شمارهت رو بهش دادم چون گفته قبل از اینکه بری اونجا، باید باهات صحبت کنه.
بعد از چند روز، آقایی که رئیس شعبهی مربوطه بود، با من تماس گرفت و بعد از سلام و معرفی، اولین سوالش این بود که: شما آرایش میکنید؟
من؟
سکوت کامل همراه با لرزش دست و پا.
باز صداش از پشت گوشی اومد که: آخه میدونید ما مشتریهای کله گنده داریم و باید کارمندامون، آرایش داشته باشن.
من باز سکوت کردم تا فقط به احترام معرفی که از اقوام بود، فحش رو نکشم به روزگارش.
اما با این که سکوت کرده بودم، در کمال وقاحت گفت: راستی وزنتون چقدره؟
من فقط تونستم بگم: بنده منصرف شدم.
و گوشی رو قطع کردم.
بعدا دوستام میگفتن خب میگفتی آره و روز اول با آرایش میرفتی که استخدامت کنه. دیگه بعدش دقت نمیکرده که ببینه تو چه جوری میری.
گفتم: فکر کن. اونوقت باید تمام مدتی که جلوی آینه وایمیستادم، به این فکر میکردم که الان خط چشمم رو چه جوری بکشم که رئیس شعبه خوشش بیاد؟ رژ لبم چه رنگی باشه؟
کاری که با زبونم لال با خود فروشی شروع بشه، حقوقش هم حروم خواهد بود قطعا.
یه جای دیگه هم با داداشم رفتیم برای استخدام و اولین نفر بودیم که رفته بودیم برای مصاحبه.
بعد که تعداد زیاد شد، آقایی که مصاحبه میکرد، اومد توی اتاق و جمع رو نگاه کرد و دونه دونه تمام خانومایی که بد حجاب بودن و دستا و گردنشون، لخت بود رو، انتخاب کرد و یکی یکی رفتن توی اتاق و اومدن بیرون.
به اعتراض من و داداشمم توجه نکرد.
و وقتی بالاخره من که تنها محجبهی جمع بودم و زودتر از همه هم رفته بودم، رفتم داخل اتاق، گفت ما حسابدار و کارمندای دیگه رو، انتخاب کردیم از بین خانومای قبلی!!!!!!!!!.
در شرایط طبیعی، پای اعتقاد و اندیشه وایسادن، هنر نیست و سخت هم نیست.
اون مذهبی سکولا ر دلبری هم که شما فرمودید، همون به ظاهر مذهبیهایی هستند که همین حالا هم وقتی پای خواستهها و منفعتشون در میون باشه، خدا و پیغمبر و ائمه رو میذارن توی پستو و با تمام امکانات جسمی و روانی، خیز برمیدارن به سمت خواستهشون.
و وقتی به خواستهشون رسیدند، دوباره دادار و دودور دین و مذهب راه میندازن و فاز “یا حسین” و “یا زهرا” و “سرباز امام زمان” و “آجرک الله یا صاحب الزمان” میگیرن و بساط روضههاشون به راهه و اربعین هم میرن کربلا.
این جماعت منافق، هزاران برابر بدتر از دشمنانی هستند که آشکارا با دین خدا، مقابله میکنن.