ماه گردون

یک سرخپوست خوب نوشته از تماشای کتک خوردن جوانی به دست لباس شخصی‌ها به قدری خشمگین شده آرزو کرده همه ما بمیریم حتی مادرش. بعد از شجاعت نوشته است. از دهه هشتادی‌های نترسی که از مرز عبور کردند.

البته ما، منظورم  مردم هشتاد و چهارو نیم میلیونی تعریف دیگری از شجاعت داریم. ما هم فیلم سوزاندن مأمور پلیس یا چاقو زدن به گلو و قلب جوان‌هایمان را تماشا می‌کنیم و گریه می‌کنیم ولی از شما متنفر نمی‌شویم. دلمان برایتان می‌سوزد و فکر می‌کنیم چه شده رفتید سمت شیطان. ما شبها دعا می‌خوانیم و صلوات می‌فرستیم اوضاع آرام شود. ما از امام‌هایمان یاد گرفتیم حتی لحظه‌ای که چاقو را بر گلویمان می‌کشید برایتان آرزوی هدایت و آمرزش کنیم. وقتی سوار مرکب شیطان فریاد می‌زنید بکشید بسوزانید چشمش را در بیاورید، ما می‌لرزیم. نه از ترس از شما. ما شما را بر لبه سقوط می‌بینیم و عذاب را که سایه انداخته و مشفقانه از فردای بسیار نزدیک بر شما می‌لرزیم.

شما از خشم و نفرت و کینه پر می‌شوید و ما بیشتر و بیشتر دلمان برایتان می‌سوزد. دختر سیزده ساله ما را تهدید کردید با چادرش آتشش می‌زنید پدرش را دلداری می‌دهد که بابا اینها جوگیر شدند و دختر سیزده ساله شما انگشت وسط سمت جمهوری اسلامی و عکس رهبر ما نشانه می‌رود.

دهه هشتادی ما در هیأت و مسجد شهادت می‌آموزد و در اردوهای جهادی بی مزد و مواجب در سکوت و گمنامی برای آبادی وطن‌تلاش می‌کند و دهه هشتادی شما می‌ریزد توی خیابان و می‌شکند و آمبولانس و ماشین آتش‌نشانی آتش می‌زند و فیلم می‌گیرد و می‌فرستد بی‌بی‌سی تا وطنش را بفروشد.

شجاعت؟

آه یادم رفته بود دین افیون توده‌هاست و شما انگشت شمار نخبه‌های باشرف متوقع و بی‌وتن هستید. با خشم زندگی می‌کنید با خشم هم می‌میرید (آل عمران:۱۱۹).

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.