من لی غیرُک

امروز صبح از امیر خواستم مرا به پهلو بچرخاند، پرسید کدام سمت؟ گفتم راست. گفتم دوست ندارم دیگر سمت اوپن بچرخم چون حس می‌کنم توی قبرم و با خودم ادامه دادم که چقدر تازگی می‌ترسم از قبر. انگار تازه رسیدم به اینکه مردن تازه شروع است. توی حبس قبر تا روز قیامت خواهیم بود. تنگ و تاریک زیر سنگینی سنگ و خاک. بدنی که دوستش داریم. دور از کسانی که به هم خو کرده و دلبسته‌ایم. دور از خیابانها و باغها و خانه‌هایی که روزی در آنها بودیم. بغل کردن کسانی‌که دوستشان داریم، دست دادن، روبوسی، شنیدن صداها، نگاه کردن به صورتها.‌

دیشب از امیر خواستم علیرضا را بیاورد پیشم ببوسمش، نیاورد. پای چشمهایم داغ شد که ازت می‌خواهم چون خودم نمی‌توانم وقتی دلبری می‌کند بگیرم فشارش بدهم بوسش کنم. برادرم آورد و گرفت تا سیر ببوسمش. حالا فکر می‌کنم در قبر چه؟ حتی نمی‌توانم بگویم و صدایم را بشنود کسی.‌

زیاد فکر می‌کنم به قبر و نه حتی خود مرگ. چند وقت پیش که نقشه وادی رحمت تبریز را از نت گرفتم با سامانه‌اش جای دفن همه کسانی که می‌شناختم را یافتم. مختصات خانه‌های تنگ بی‌چراغ و پنجره و در و روزنه را. فکر کردم یعنی روزی ممکن است کسی دنبال مختصات ابدی من بگردد؟ خانه تنگ بی‌چراغ و پنجره و در و روزنه‌ام را؟ نه صدایی، نه بویی. سکوت تاریک خوفناک.‌

 

 

2 دیدگاه روی “من لی غیرُک

  1. سلام اول ممنونم برای همه مطالب خوبی ک مینویسید من خیلی از مطالبتان استفاده میکنم خصوصا تحلیل های سیاسی ک دارید خودم وقت خبرخواندن ندارم سرکلاس وقتی برای دانش آموزان ماجرایی را میخوام تحلیل کنم به مطالب شما استناد میکنم خصوصا برای جریانات اخیر
    و دوم اینکه من مدتهاست که مرگ برایم خواستنی تر از هرچیزی شده دلتنگ دیدارم اما وجودم نالایق. قبلا از قبر میتسیدم اما الان میدانم با مرگ ان شاءالله به بهترین جا نقل مکان میکنم ای کاش لایق باشم جسمم که دیگر با من نیست فقط همین روح است هرقدر خدایی تر جایش بهتر. حیف که وجودم نالایق و ناپاک است اما با همین جان ناپاک منتظر دیدارم مثل دعایی که میخوانیم در جهنم هم فریاد میزنم انی احبک
    از قبر هراسی نداشته باش سوسن جان من از شما خیلی چیزها آموختم اما این یک نکته را از من حقیر بپذیر که وجودت ان شاءالله لایق دیدار میشود جسم که با ما نیست جدا میشویم تا قیامت
    شبها درد که سراغم می آید یاد شما میکنم و به خودم نهیب میزنم درد من در برابر دردهای شما چیزی نیست نمیدانم چ دردی دارم که شبها بدنم خصوصا پاها اسپاسم میشود شانه ها درد های تیز از پشت کتف تنگی نفس خارش و کلافگی و ..
    خلاصه در یک کلام خیلی مشتاق دیدارم آن دیداری که سراپای وجودم را فرابگیرد از ماندن بیزارم دردها بقول شما خوبند لااقل برای مناجات و نماز بیدارم میکنند هرچند حال عبادت را ازم میگیرند اما باز هم از بیخبری بهتر است
    همیشه ب شما غبطه میخورم دردها را قشنگ و با جزئیات توصیف میکنید من حتی نمیدانم چ حالاتی دارم اما امیدوارم هرچه هست پاک شدن قبل از رفتن باشدآیه ای ک نوشتید همیشه میخوانم و ب خودم همین را نوید میدهم

    1. هدای عزیزم خیلی کامنتت بهم قوت قلب داد. خوشحال شدم و از جهتی ترسیدم که باید موقع تحلیل حواسم خیلی جمع باشد.‌
      درباره مشکلات جسمی هم دعات می‌کنم ان‌شاالله خدا خودش دردهای بندگانش را التیام بده تا شکرگزارش باشیم🌹🌹🌹🌹
      خیلی ممنونم ازت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.