یک. چند سال پیش احسان، از وبلاگنویسهای سابق تبریزی، پیامک فرستاد هشت مارس روز زن بر شما مبارک. نوشتم من مسلمانم و روز زنم روز تولد دختر پیامبر است. گفت بله بله البته در آن روز هم تبریک میفرستم. فرستاد؟ نه.
دو. سال ۷۵ وقتی بسری اول به تنهایی از ارومیه به خانه آمدم پدرم که رنگ به صورت نداشت با چشمها و نگاهی که فراموش نمیکنم گفت من سه دوره دیدم، در هیچ کدام دختری نمیتوانست به تنهایی از شهری به شهری برود و اتفاقی برایش نیفتد جز این حکومت، از بس «امنیت» است. پدرم متولد ۱۳۰۶ بود. پیش از انقلاب شوهر خواهرم داشته با خواهرم که نامزد بودند از خانه پدرم میرفتند خانه پدرش که به زحمت یک ایستگاه بود، مردهای مست دوره کرده بودند که زنت را بده به ما.
سه. مادرشوهرم میگفت زمان انقلاب سرم را میکردم زیر لحاف و میگفتم مرگ بر شاه از بس خفقان بود. شاعر خانم مملکت شخص اول حکومت را با فرعون یکی کرده و نوشته دخترها را میکُشی!
کجا؟ در همین ایران که زیر یوغ دیکتاتوری مخوف است.
چهار. چند خاطره از مادرش تعریف کرده تا از مادربزرگش برسد به نیکاها و حدیثها. از ظلمی که جمهوری اسلامی در حق زنان مرتکب شده و ستم مردان و زنان علیه زنان. اما نمیداند اینکه در دهه هفتاد فروشنده فکر کرده زن میانسال ساده بدون آرایش نمیتواند مارک تقلبی شلوار جین را بخواند چون دخترانی که امکان تحصیل داشتند بسیار کم بودند به لطف پهلوی. اینکه به جای «ضعیفه» و سلیطه طی اتفاقی در ایران گفتند خواهر مادر و حاجخانم ظلم نبود و نیست و لطف است. (+) دیگر در مورد صندلی پشت و جلو نشستن و فلان فکر نمیکنم حتی در جایی که زندگی میکنی هم بحث و شبههای غیر این باشد.
پنج. هشت مارس روزی بود که ۱۲۹ زن معترض به بی عدالتی سرمایهداری را در کارخانه نساجی در نیویورک سوزاندند. این روز تبریک گفتن دارد؟ آن هم به زن مسلمان ایرانی؟
بعد روز تولد دختر آخرین پیامبر که پدری چنین خم میشد و بر دست دختر بوسه میزد، پیامبری که روز غدیر حاجیان را به رعایت حقوق زنان وصیت کرد، پیامبری که چنان حیات و وارستگی به زن بخشید که صدای مردان مسلمان را در آورد چون زنان در خانه اعتراض میکردند که از محمد(ص) یاد بگیرید که چطور ناز زنانش را میکشد (محمد/کارن آرمسترانگ/انتشارات حکمت) را گردن نمینهید که عربپرست نیستید و عرب دختر زنده به گور میکردند؟
الحق که دست اسلام و جمهوری اسلامی ایران نمک ندارد.