یک. چند سال پیش احسان، از وبلاگنویسهای سابق تبریزی، پیامک فرستاد هشت مارس روز زن بر شما مبارک. نوشتم من مسلمانم و روز زنم روز تولد دختر پیامبر است. گفت بله بله البته در آن روز هم تبریک میفرستم. فرستاد؟ نه. دو. سال ۷۵ وقتی بسری اول به تنهایی از ارومیه به خانه آمدم پدرم…Continue reading ۸ مارس، روز زنشون
برچسب: احسان
دوازده دیماه ۸۲ بود که رفت.
ناپرهیزی کردم و برای صبحانه شیر خوردم. البته نمیدانم به خاطر شیر بود یانه ولی بدجوری یخ کردم. وقتی زیر لحاف پشم ماماندوز رگ و پیم گرم شد خواب دیدم … ترکیب چیدمان خانه همانی بود که بود نه آنی که حالاست. نور گرم خورشید بیرمق افتاده بود روی قرمز لاکی فرش زیرخاکی. امیر هم…Continue reading دوازده دیماه ۸۲ بود که رفت.
هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند.
خاطرهای از استاد شفیعی کدکنی به روایت شاگردانش ـ خانم فروزش. نقل از گوگلپلاس چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا” رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس…Continue reading هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند.
آمدنها
خیلی خوب است وقتی از یک مسافرت برمیگردی و به شدت خسته هستی، خانهات تمیز و مرتب باشد! البته وقتی وارد خانه میشوی. بعد از باز کردن چمدانها، فرقی نمیکند. با امیر صبحانه خوردم و لذت بردم چون خیلی کم پیش میآید با هم صبحانه بخوریم. سوغاتیهایش را برداشت و رفت سر کار. من کمی «کلیدر» خواندم و خوابیدم…Continue reading آمدنها
۹۹ درصدیها
به یک عکس پنج نفره نگاه میکنم. تماشای عکسها را دوست دارم. اما نه هر عکسی. بعضی عکسها را نباید تماشا کرد، حتی باید پاره کرد، ریزریز و انداخت دور. اگر دیجیتالی بود، شیفت دیلیتش کرد حتی. ولی این عکس را دوست دارم تماشا کنم. نه که آدمهای توی عکس را دوست داشته باشم، نه. جز یکیشان البته. ولی…Continue reading ۹۹ درصدیها
بی روزمرگیهایم
جای نشستنم ثابت است، روی همین مبل نزدیکِ پنجره و کتابخانه. سهلالوصلترین نقطهی ممکن اتاق. هیچ کار مشخصی ندارم. حتی دچار روزمرگی هم نشدهام. کارهایم، خواب و بیدارهایم نظمی ندارند. تا بهاشان عادت کنم. کسی که مدت زمان عمدهای از زندگیاش عادت به سحرخیزی دارد و تحصیل و بعد کار. عادت به رفتن و دیدن و آموختن. اینکه هر…Continue reading بی روزمرگیهایم