عکس کارت ملی

کسی به شوخی نوشته بود همه را حلال کردم به جز عکاس کارت ملی‌ام. اما من عکس کارت ملی‌ام را دوست دارم. زیباست؟ خوب افتادم؟ متفاوتم؟ نه.

وقت عکاسی تنها چند روز بعد از رفتن مادر بود. روز قبل نوبت خانواده داداش کوچیکه بود که بیایند پیشم. شب مهدیه و علی‌اکبر که خوابیدند دیدم همسر برادرم بیدار است. ما زیاد صمیمی نبودیم، بد هم نبودیم. اما شخصیتش جوری بود که زیاد نمی‌جوشید. در مهمانی‌ها یا هر زمان دیگری فاصله می‌گرفت. سال نود، اسفند ماهش، مادرش که واقعاً زن پاکدامن و مهربانی بود ناگهانی و جوان درگذشته بود. آن شب ازش پرسیدم چطور تحمل کرده است؟

ساعتها حرف زدیم و گریه کردیم. از پریشانی روحی‌اش گفت. از زدن به کوچه و خیابان. از افتادنش از پله‌ها بچه به بغل. بسیار آن شب گریستم و خوابمان برد. صبح که پسر خواهر بزرگم آمد مرا ببرد، در تمام مدت لباس پوشیدن، داخل ماشین، داخل محل ثبت مشخصات و غیره، با اینکه خواهرم و همسر خواهرزاده‌ام هم بودند کسی نپرسید. کسی نگفت. اما کارتم که رسید به عکس که نگاه کردم پف صورت و زیر چشم‌هایم یادم انداخت چه شبی از سر گذراندم. در داغی تازه، شعله‌ور و بی‌تسکین.

عکس را دوست دارم. عکس صورت دردمند دختری تازه یتیم شده است. مادرم همیشه می‌گفت آدم همیشه از مادر یتیم می‌شود. من تازه یتیم شده بودم. در به در دنبال کسی بودم که حرفی بزند که آرام شوم. آرام بگیرم. نمی‌شد. نمی‌شود. نه داغ سرد و کهنه می‌شود و نه کسی می‌تواند آرامت کند. انگار کن بند ناف را بریده‌اند و جدایت کرده‌اند، نه بوی مادر و نه گرمای تنش است و نه صدایی که با آن خو گرفته بودی.

در جهان رها شده‌ای.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.