خانه منیریه بودیم. مادر آمده بود تهران که مقارن شده بود با وقت آزمایشش. تاکسی تلفنی گرفتم و رفتیم آزمایشگاهی همان نزدیکی. از راننده خواستم منتظر بماند و رفتیم بالا. توی سالن انتظار خانمی خم شد پرسید با این وضعت مادرت را آوردهای آزمایش؟ بیکه منتظر جوابم بماند تند برگشت تکیه داد به پشتی صندلیاش. اصلاً فکر نمیکردم اینکه عصا زنان مادر را بردم آزمایش روتین قندش را وقتی مهمانم بود انجام دهند کار خارقالعادهای کردم. عادی بود برایم. امروز صبح که خاطره زنده شد میخواستم انتهای مطلب به حدیثی از پیامبر اکرم(ص) ختم شود درباره اعاده حق پدر و مادر، اما حس بدی دارم الآن. گمانم بیکه خواسته باشم دلی را آنجا سوزاندهام. مادری قلبش درد آمده. که دیگر نشد در خدمت مادر باشم؟
از پیامبر حسن خلق(ص) پرسید من از پدر و مادر پیرم چنین و چنان نگهداری میکنم. آیا حق مطلب را در موردشان ادا میکنم؟ فرمود نه. زیرا آنها از تو مراقبت کردند در حالیکه امید به بزرگ شدن و بالندگیات داشتند. اما تو نگهداری میکنی و امید داری روزی بمیرند.
دعای مادر عزیزتون مثل پرنیانی در آغوشتون بگیره
ممنونم نفیسه جانم 🌹