در پاکدامنی و مقام ربانی خانم عطایان که شکی نیست، اینکه من دو شب پیش دیگر کم آوردم و زاریدم و گفتم زنگ میزنم عطا را میکشانم بیاید نگاه کند به سوختگی کمک کند بهم و خوابم برد. بعد صبح دیروز چشم و دلم به ساعت دیواری بود که آیا زود نیست آیا الآن بیدار است و همینطورها یکهو اسمش افتاد روی صفحه گوشی که خوابت را دیدم میزاریدی ولی نمیگفتی چی شده و امروز آمد با مرهم جادویی که فکر میکردیم نیست که نیست.
اینکه بندهای از بندگان خوب توست، خودت چی؟ امام معصومت چه؟ به قول یکی دردم این است که نمیشود صدایت را برسانی بهم. میدانم. درد همین است وگرنه میشود مگر یادت کنم یادم نکنی؟