درد هزاران ساله

هدیه چند وقت پیش نوشته بود:«نوشته بود دردی هست که از دوران زندگی قبیله‌‌ای انسانها در وجودمون باقی مونده. طبق اون، طرد شدن از گروهی/ قبیله‌ای که بهش احساس تعلق می‌کنیم منجر به ترشح میزان زیادی کورتیزول و احساس ناامنی و درد فراوان میشه. احتمالا همینه که ما سعی میکنیم همیشه هزینه‌ی زیادی بدیم تا در گروهها باقی بمونیم. احتمالا همینه که تعلق به یه گروه انقدر برای همه مهمه. راستش واقعیت اینه که دردش با هیچ چیزی از جنس روزمره قابل قیاس نیست.

اما خب گریزی هم احتمالا ازش نمیشه داشت.» (+)‌

 

خیلی سال پیش با آرزو رستم‌زاد توی ماشین تنها بودیم. از کورتیزول پرسید. هیچی یادم نیامد. حتی پیشش زنگ زدم به همکارم او هم چیزی یادش نبود. بعدها فهمیدم سر صحبت بود. که باز نشد. این را چند سال بعد خودم تجربه کردم، البته دکتری نگفته بود کورتیزولت بالاست. خودم هم نفهمیدم. ام‌اس همیشه مکاشفاتم از روان را تحت‌الشعاع قرار داده. اما حالا، شش سال بعدش دارم به آن حس طرد شدگی فکر می‌کنم. به حملات پانیک. به زاناکس. و با یک دست نمی‌توانم خودم را بغل کنم.‌

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.