پاغی پاغی، پاغیِ سحرآمیز

نوشته: «… عود اولین هم خانه من بعد از مهاجرت بود. در حقیقت یک اتاق از خانه‌ای که خودش در آن زندگی می‌کرد را به من اجاره داد. خانه قدیمی زیبایی که در بهترین محله پاریس واقع شده بود. یک خانه قدیمی و رویایی با اسباب و اثاثیه‌ای که من شبیه‌شان را فقط در فیلم دیده بودم. آن خانه برای من در حکم یک در مخفی رمزآلود بود برای ورود به دنیای تازه‌ای که با مهاجرت پیدا کرده بودم. گاهی عصرها، وقتی نور کم زور از پنجره‌های باریک و بلند چوبی روی مبل چرمی قدیمی کنارم می‌افتاد و ذرات غبار سرگردان را نمایان می‌کرد، حس می‌کردم دارم وسط یک فیلم یا رویا زندگی می‌کنم. حالا که به آن روزها نگاه می‌کنم، می‌‌بینم مهمترین اثری که آن خانه در من داشت، این بود که آدمی که تا آن روز بودم را کمرنگ و کمرنگتر کرد. آنچه بعنوان سبک زندگی خودم می‌شناختم، مثل لک جوهری بر لباس سفید که مدت مناسبی در مایع سفید کننده می‌خوابد، به مرور کمرنگ و تقریبا محو شد. عادتهایی که یادگار خانه پدری بودند و گمان می‌کردم که مال خودمند، در این خانه پریشانِ غبار گرفته اضافی بودند. خیلی سریع به در نیاوردن کفش در خانه، توالت بدون روشویی، در کنده شده یخچال، سقف سوراخ توالت، بوی علف در شبهای شنبه، مردهای غریبه‌ای که صبح نیمه برهنه در خانه پیدایشان می‌شد، شش ماه یک بار جارو زدن خانه، پختن بادمجان و سیب زمینی با پوست، بطری‌های شراب سر میز شام، اسکان دادن یک لشکر آدم مست و های که آخرین متروی شب را از دست داده بودند، و خیلی چیزهای دیگر عادت کردم. امروز از همه اینها شاید یکی دو مورد هنوز همراهم باشد، اما اثر عمده‌شان در پاک کردن عادت‌های عاریه بود، که حقا اثر مهم و ماندگاری هم بود. و این خانه جادویی، خانه عود بود…»(+)

 

یک دیدگاه روی “پاغی پاغی، پاغیِ سحرآمیز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.