آن طرفی‌ها دعوا کرده بودند

تعطیلات نیمه خرداد سال ۹۱ هم از پنجشنبه یازدهمش شروع می‌شد. دردم بسیار شدت گرفته بود و دیگر نمی‌توانستم راه بروم. اسپاسم عضله فسقلی در داخل لگن سمت چپ، هم پایم را می‌کشید بالا هم کمرم را خم می‌کرد. به سیاق پنجشنبه‌ها مهیا می‌شدیم برویم خانه پدر امیر. تماس گرفتند گفتند در راه سفری یکهویی یاد ما افتادند. ما دردمند و مأیوس از جهانی که بد تا کرده بود با این قطره سر ریز شدیم. چشمهای قشنگش که پر شد پیام دادم به احمدرضا. گفت بیایید. جمعه با سواری رفتیم. ماشین نداشتیم. عصر رشت بودیم. احمدرضا منتظرمان بود کنار جاده، ما را برد ماسال، کلبه جنگلی، بالای درخت. دور از گرمای مهلک نزدیک دریا، خنک کنار رود. آن طرف رودخانه تا چشم کار می‌کرد کوه و جنگل بود. روزهای بعد هم آمد رفتیم اولسه بلانگاه، فومن، هر جا غیر دریا. امیر ذوق بود و شوق و خنده. شد یکی از قشنگترین سفرهایمان به شمال.

و تا عمر دارم مدیون احمدرضام.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.