مهریه

مهدیه تعریف می‌کرد یکی از پسرهای پیش دبستانی عاشق موهای یکی از همکلاسی‌هایش شده. محمد و سنا. بعد برگشته مدادرنگی‌هایش را داده به دختر مو قشنگ. فرداش آمده گفته سنا، ببخشید. مادرم گفته باید مدادرنگی‌ها را پس بدهی.‌

 

6 دیدگاه روی “مهریه

  1. بچه ننه‌ست
    به درد ازدواج نمی‌خوره :)))
    سنا باید حواسش جمع باشه چون مامان پسره، زندگی خراب کنه :)))))

    سیوان برادرزاده‌ی من، الان دوم ابتداییه. اون موقع که یه پسر پنج ساله بود، با دو تا از دخترای همسایه‌ها، هر روز توی حیاط خونه‌ی یکیشون، بازی می‌کردن.
    گویا بعد از مدتی، یکی از دخترا بهش میگه: مینا گفت به تو بگم که دوستت داره.
    سیوان هم میاد خونه و به زن داداشم میگه.
    مامانش می‌پرسه خب تو بهش چی گفتی:
    سیوان میگه: بهش گفتم برو به مینا بگو من موی فر دوست ندارم. من موی بلوند و صاف دوست دارم. حالا هر وقت موهات صاف شد، شاید باهات عروسی کنم :))))))

    فکر کن یه پسر پنج ساله، گفته: بلوند :)))

      1. وااای سوسن ، من اصلا به دختری هم که واسه‌ش پیام آورده بوده، فکر نکرده بودم.
        راست میگیا
        الهیییییی

  2. سنا وقتی قهر می کرد اونقدر نازش رو می کشید تا آشتی کنه:)
    هی می گفت سنا تو موهات از همه دخترای کلاس خوشگلتره
    خدا شانس بده:(

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.