صبح هانیه آمد پیش من تا امیر و شوهرش بروند دنبال وام ودیعه مسکن. ضمانت مرا قبول کردند و امیر که از من وکالت دارد، جای من رفت. گرفتند؟ نه. رئیس بانک گفته میتواند جای من امضا کند ولی کارمند گفته رئیس عجله داشت برود دقت لازم را مبذول نکرده فلذا خودش بیاید. فقط همین؟ نه. گفتند باید استشهاد محلی بگیرید که آنجا ساکنید. امضا کنندگان باید در بانک صادرات حساب داشته باشند. ضامن باید حکم کارگزینی و آخرین فیش حقوقش را هم بدهد.
پارسال، همسایه سابق با شعف میگفت صوری خانه مادرشوهرش را اجاره کرده و وام ودیعه گرفتند دادند بابت بدهیهایشان. این را هم گفت تلاش کردند وام دانش بنیان بگیرند یا طلا بخرد یا خانه. نشده بود. همینها باعث میشوند خوانهای وام گرفتن پیچیدهتر شود.
حالا باید بروند دوره که کدام همسایه بانک صادرات حساب دارد با درج در استشهاد امضا کند که اینها ساکن همین آدرس هستند. از طرفی نمیدانم وقتی قرار است همه کارهای اداری خودم بروم چرا وکالت دادم به امیر؟ چقدر میشود اذیت نکرد مردم را وقتی قانونی محضری در حضور شاهد به امیر وکالت دادم؟ هانیه میگوید چی به کارمند بانک میرسد که به من وام ندهند؟ گفتم بین خودشان تقسیم میکنند. طفلک خبر نداشت.
از طرفی امعا و احشای وبلاگم آب به آب شده. یک هفته پیش نسخه ووردپرس ارتقا پیدا کرد و مشکلی عجیب و غریب پیدا کرد. امکانات پیشخوان در گوشی من غیر فعال است اما در گوشی امیر و مهندس مهربان پشتیبان آع باقلوا. حتی نتافرازیها هم نتوانستند کاری بکنند هیچ، کاری کردند آرشیو در صفحه اصلی وبلاگ بپرد. حالا نوشتن پست چند مرحلهای شده. در گوشی خودم مینویسم. تگ و سئو و درج تصویر را با گوشی امیر انجام میدهم.
حدس من و امیر این است که چون حافظه گوشی من کم است و شش سالی میشود نرمافزارهایش به روز نشدند، لذا نسخه جدید را نمیتواند پشتیبانی کند. کش مرورگر را پاک کردیم نشد. خود مرورگر را پاک و دوباره نصب کردیم جواب نداد. حتی دو سه برنامه پاک کردیم خاک بپاشیم به چشم شیطان نرمافزارش را به روز کنیم خانم نازش گرفته نصب نمیشود. حالا از بس معذبم از امیر گوشیاش را بگیرم، نوشتنم را قورت میدهم.
حالا ویرایش بایگانی وبلاگ هم عقب افتاده. بیکار هم که نمیشود بود، افتادم به پوشهبندی. تنها گزینه فعال پیشخوان. کاش ولی این ویرایش تمام شود. اینجا بیست سال تلخ و شیرینها را نوشتم که فراموش کنم، این مرور ناخواسته سر زخمها را باز میکند. خصوصاً زخمهای نیمه دوم ۹۵ به این طرف. امروز دیدم نوشتهام: «الهام میگوید حالا با طلاق راحت کنار میآیم خب وقتی نمیتوانی بگذار برو.» داشتند زمینه میچیدند. قشنگ و حرفهای. کثیف و حرفهای البته.
هوم.
هم هانیه درد دل داشت هم عروس مادرم. مردها زنهای عاشق بساز را بیشتر اذیت میکنند. نکنید پسران آدم.