روز اول طوفان الأقصی «غرق شادی» بودن را برای اولین بار در زندگی تجربه کردم. میلرزیدم و گویی تمام، قلبی بودم که وعده دیدار محبوبش محقق شده. میخندیدم و میگریستم و قرآن را در فضا بو میکشیدم. میگفتم خدایا قرار است چه ببینیم؟ میشود صدا در آسمان بپیچد و ندا دهنده کنار حجرالأسود ندا دهد؟ و سنگها با قلبهای ما یکصدا لبیک بگویند؟ میشود وعده دوم امام خمینی هم محقق شود و امام خامنهای لوا را به حضرت قائم آل محمد صلوات الله علیهم برساند و ما همه را بشنویم و میان دستهایمان ببینیم همانطور که گفتهاند؟
خدایا، چه سعادتمندم پروردگار جهانیان که در این زمانه و این سرزمین به دنیا آمدهام تا در سایه پدر و مادر زحمتکش مؤمن و حلالزاده حلالزیستی، کامم هم حلالخوی شود، باشد. که در این روزهای طوفانی تمامم قلبی باشد که وعده دیدار محبوبترینش محقق میشود و میتپد و میتپاند. گویی شفا همین است که میطلبیدم. چشمهایمان روشن به فتح است. اقداممان محکم به ایمان. یا مرگ یا پیروزی.
* چشم ندارد خلاص آنکه در این دام رفت