این عکس زیبا از مسجدالنبی را امشب از توییتر برداشتم. البته ما از دری دورترامیرفتیم که این تصویر اگر ملاک باشد از سمت چپ بود مسافت طولانی میآمدیم چ، آنقدر تا یواش یواش گنبد سبز آشکار شود و مثل بچگیهایم باهات دکلمه میکردم.
همین جون میرفتیم تا آن روبرو قبرستان بقیع بود یعنی سمت راست تصویر آنجا میپیچیدیم سمت چپ و بین نرده قبرستان ودرها و دیوار مسجد میرفتیم تا برسیم به باب علی. از باب علی وارد میشدیم. آن وقت بدن خستهام که آویزان بازوی مادر بود در خنکی مسجد التیام مییافت
من دلم برایت تنگ شده است ای پیامبر زیبای مهربان. میشود این دخترک را از خستگی و آویزان دیگران بودن التیام ببخشی؟ من کاری به هیچ باب الحوائجی ندارم. تو مرا از آتش دور کردی. پس من به تو پناه آوردهام، اشکهای مرا میبینی و صدای گریه ام را میشنوی؟ من به تو پناه آوردهام. خودت میدانی و خدایت و خستگی من ای پیامبر مهربان ای حبیب ای حبیب ای حبیب.
🥺🥺