بگشود نافه‌ای، و در آرزو ببست*

هدیه نوشته: «گفتم میدونی، من خواستن، محدودم کرده. صرف فعل خواستن. گاهی خودم رو میبینم که دیگه چیزی نمیخوام. یا فلان چیز رو نمیخوام. یا توی مدل قبلی عادتیم موندم. فراموش کردم حرکت کردن اول از قصد میاد. از میل. که نیت کردن اصل زیربنایی جهانه. اول بخواه، بعد حرکت کن. برای من، توی تمام این کوبیدن ها و هرس کردن ها، یک جا خواستن متوقف شده. مشکل اینه آرزو کردن رو متوقف کردم. مثل هر چیز، شمشیری دو لبه شده: روی مثبت، حاصلش وجود غنای لذت بخشی در زندگی، روی منفی، حاصلش ثبات پیدا کردن در همه چیز. در ضعف و در قدرت.

 

حالا که همه چیز زندگی خوبه، قراره دوباره آرزو کنم. که دوباره حرکت کنم. میدونم این گام امسال میشه.»

 

مشکل من هم همین است که هدیه نوشته؛ مسدود کردم خواستن را, آرزو کردن را، نیت کردن و حرکت کردن را . همین هستم. اما نمی‌دانم آیا مثل هدیه برای امسال تصمیم گرفته‌ام که دوباره آرزو کنم، حرکت کنم؟

هدیه! دعا می‌کنم دوباره آرزو کنی. دوباره حرکت کنی. اما برای خودم مطمئن نیستم. باز هم بنویس از آن چیزهایی که خودم نمی‌توانم درباره خودم بنویسم.

 

*حافظ:

تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان

بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.