منصفانه چند روز پیش که شعار دهندگان هیز تویی هرزه تویی شروع کردند به زدن هشتگ سلیطگی، در پستی دردناک از تجربیات زن بودن در ایران نوشته بود: «موضوع «سلیطه» احساسات و خاطرات و تراماهای زن ایرانی بودن و خشم فروخفتهای را بیدار کرد. هم برای خودم و هم میان دوستان زن ایرانی ساکن دیاسپورام در سطح خیلی خصوصی و تنها و رنجآوری دیدم که هرکداممان در خفای خودمان خاطراتمان را مرور میکنیم. احساس کردم که دوالیته نجیب و سلیطه همهمان را از دم یک دور روشنخاموش کرد.
موقع جوانی و نوجوانی من «نجیب» مصرف نمیشد. گار به درستی کانسپت «وقار» را یادم آورد. وقار. زن باوقار. دختر باوقار.
دعوت به وقار در آن اجتماع نام دیگر سرکوب حقخواهی ما بود. چیزها را باید با نام اصلیشان صدا کرد. قشنگیش این بود که ما میفهمیدیم غلط است اما رنجش آنجا بود که به عنوان نوجوانان «عاصی» یاد نگرفته بودیم هنوز فهم و درک و احساساتمان را صورتبندی کنیم.
.
حتی منی که در خانوادهای بزرگ میشدم که امتیازهای زیستی، فرهنگی، اجتماعی زیادی نسبت به همسالانم برایم فراهم میکرد و مدام بهم یادآوری میکرد که وظیفهی اولم آگاهیست، در برابر بیعدالتی جنسیتی، سکوت و ایزوله کردن خودم را یاد گرفتم. در حالی که روسری را سر میکردیم که از در خانه برویم بیرون، داد سخن برابری و عدالت میدادیم و میشنیدیم. کسی نمیگفت شما در هر لحظهی زندگی تحت ظلمی. من میفهمیدم عصبانیام. زندگی در ایران برایم تنگ شده بود هرچی بزرگتر میشدم، کلافه بودم، اما نمیفهمیدم چطوری ظلم آپارتاید جنسیتی را با اسم اصلیش نام ببرم.
.
زن زندگی آزادی درهای جدیدی را برای فهم رتروسپکتیو نابرابری و بیعدالتی برای من باز کرد. در حالی که آگاهم از موقعیت غرق در امتیازی که الان دارم، فکر میکنم رهایی و آزادی برای من، موقعی ممکن است که گذشتهی خشونتبار را کندوکاو کنم، عمیقا بفهمم و ناتوانی و نادانی خودم را در مواجهه با آن بپذیرم.» (+)
اینها را کسی نوشته که ده سال پیش (۲۰۱۴) نوشته بود: «اینجا لخت شدن خیلی عادیتر است. اولین بار اینطوری بود که توی دستشویی داشتیم با همخانهم حاضر میشدیم برویم بیرون، هفته اول، دوم بود که آمده بودم وین، همینطور که باهام حرف میزد، رفت نشست روی توالت به شاشیدن. یعنی اگر شما فکر کنی، شاشیدن و شلوار پایین کشیدنش ذرهای در ریتم حرف زدنش تغییر ایجاد کرد، نکرد. من هم که کول. اگر شما فکر کنید عکسالعمل نشان داده باشم.
بعدتر توی خانههای اشتراکی دیدم که وقتی یکی دوش میگیرد آن یکی میرود مسواک میزند یا دستشویی میرود یا یکی توی وان است، دوستش میآید بغل وان مینشیند که با هم حرف بزند. نه که دوستپسر دوستدختر باشند. نه.
لخت بودن امر عادیست که اصلن بهش فکر نمیکنند اینجور که من.
من مجبور شدم که توضیح بدهم دوست ندارم وقتی توی وانم یا دوش میگیرم کسی وارد حمام بشود. چه زن و چه مرد. آنها هم قبول کردند.
توی فرنگِ ما و خیلی فرنگهای دیگر، آدم لخت مادرزاد توی سونای خشک میرود. یعنی یک تابلویی آنجا هست که زده لطفن لباس شنای خود را دربیاورید، لطفن دمپایی خود را دربیاورید، لطفن با خودتان یک حوله ببرید تو که رویش بنشینید که روی چوبهای نشیمن عرق نکنید.
من هم همانطوری که شما میدانید، خیلی کولتر از این حرفهام که نروم توی سونا.
اولین باری که رفتم سونا، سختترین کارم این بود که به عورت مردم نگاه نکنم. تفاوت ظریفی هست. همهی آدمها برهنه هستند اما تقریبن هیچ آدمی به عورت آدم دیگری نگاه نمیکند. اگر هم دلش بخواهد یواشکی نگاه میکند. خیلی یواشکی. خیلی نامحسوس. برای من سختترین کار بود به عورت مردم نگاه نکردن. روز اولی که رفتم سونا به همهجای همهی آدمهایی که توی آن سونا بودند نگاه کردم. اصلن توانایی خاموش کردنش را نداشتم. اصلن نمیتوانستم فکر نکنم که با چهل تا آدم لخت نشستم یکجا. بدبختیم هم این بود که برای هیچکس مهم نبود جز من.
خیلی دربارهش فکر کردم و حرف زدم تا امروز که برایم کمی عادیتر شده.
زمستان گذشته توی سونا بودیم، یک پیرمرد عجیبی بود که خیلی همه را برانداز میکرد. من را هم برانداز کرد، جوری که ما تو فارسی میگوییم یک جوری نگاهت میکنند انگار لختی. همانجور. واقعیت این بود که خب تن من هم چیزی نبود. وقتی دیدم برایم عجیب است که کسی توی سونا یادم بیاورد برهنهام، فکر کردم بالاخره دوزاریام در اینباره افتاده.
نه که همهجا برایم عادی شده باشد برهنگی. نه. همیشه یک چالشی هست. یک جایی که دوباره یادت میافتد.» (+)
پ.ن فکر نمیکنم بیشتر از آنچه نویسنده مد نظر داشته نیاز به حاشیهنویسی باشد. دو پست بعدی هم درباره منصفانه است.
*با دستکاری تیتر نویسنده تبارشناسی وقارشناسی دستهای سیمانی