ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک

دیشب ناگهان یاد این نوشته افتادم. یاد آن روز برفی. یاد اینکه چطور سراسیمه خودش را رسانده بود به من تا مبادا توی برف زمین بخورم کسی نباشد بلندم کند، و خب با گریه خوابیدم. کسی در من نهیب می‌زد شب عید است با گریه نخواب اما بی‌صدا گریه کردم و بی‌خبر خوابم برد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.