اگر سر پا بودم میرفتم طبقه بالا، همسایه بالایی را دعوت میکردم خانهامان. کیک و چایی میگذاشتم جلویش. بعد کلید خانهاش را میگرفتم میرفتم بالا و دقایقی بسیار طولانی مبلها را روی زمین میکشیدم سیری ناپذیر.
بعد میآمدم پایین، و مینشستم به حال و احوال، که ببینم رنگ رخسارش چگونه است. چای شیرینیاش که تمام شد بدرقهاش میکردم برود.
حقیقتش این است که دلم میخواهد بدانم در پذیرایی یک خانه دو خوابه ۷۰ و چند متری مگر چقدر مبل و اثاثیه دارد که سوهان به جان ما میکشد؟ تحمل آزار همسایه هم حدی دارد.
پ.ن: علیرغم میل باطنی و اخلاقمان، امیر رفت تذکر داد اما…