اگر سر پا بودم میرفتم طبقه بالا، همسایه بالایی را دعوت میکردم خانهامان. کیک و چایی میگذاشتم جلویش. بعد کلید خانهاش را میگرفتم میرفتم بالا و دقایقی بسیار طولانی مبلها را روی زمین میکشیدم سیری ناپذیر. بعد میآمدم پایین، و مینشستم به حال و احوال، که ببینم رنگ رخسارش چگونه است. چای شیرینیاش که تمام…Continue reading مبلمان
برچسب: خانه هفتم
از دردهایی که کهنه میشوند.
به گمانم دیروز صبح بود که آفتاب قشنگی افتاده بود روی گلهای کوکب داخل گلدان. عکس گرفتم ادیت کردم و زیرش نوشتم «این خانه نیز دارد دلبری میکند اما من همچنان ز او میترسم.». قبل از انتشار دقت که کردم دیدم چقدر روی میز دور و بر گلدان نامرتب است. شب قبلش که امیر از…Continue reading از دردهایی که کهنه میشوند.
ای مجلسیان راه خرابات کدام است*
امروز بیست و هشتم اسفند بود اصلاً باورم نمیشود که امسال بالاخره تمام شد امسال سال پر رنج و زحمتی برای من بود و اندوه. هرچه بود گذشت و تمام شد مثل همه این ۴۵ سالی که گذشتند و تمام شدند. یک روز مانده به پایان سال. اگر بگویم آرزو داشتم تمام شدن امسال را…Continue reading ای مجلسیان راه خرابات کدام است*
دردسرهای عظیم
یکشنبه عصر صدیقه، دوست و همکارم زنگ زده بود. مقداری که در توانم بود حرف زدیم. بعد از خداحافظی من صدای امیر را شنیدم که گویا داشت خواب بد میدید، چندین بار صدایش زدم تا بیدار شود. بعد دستی در سمتی دیگر بالا رفت انگار که کش و قوس بدهد به تنش. همان لحظه صدای…Continue reading دردسرهای عظیم
الخیر فی ما وقع؟
امروز که تا پایانش یک ساعت مانده، تولدم بود. بیتوجهترین روز تولدم را گذراندم. بیمار و بیحال و بیقوّه. این خانه، خشن است به گمانم. هنوز سه ماه بیشتر نیست که آمدهایم اینجا و اتفاقات ناگواری برایم رقم خورده است. اگر حال داشتم مینویسم.
بی باریکه بی کرانه
میپرسم دلبر خانم بیداری؟ نیمه شب است. دلبر خانم بیدار نیست یا من ترجیح میدهم نباشد. امیر شب گفت فلاسک بزرگه را درست کرده، واشرش افتاده بود. یاد روزهای تنهایی افتادم. یاد نسکافههای سرد. خرمای زاهدی. نبات زعفرانی. یاد روزهای تنهایی. یاد تلاشم برای استقلال. زخمها و گریههای طولانی. یاد عکس پرینتی مادر جلوی بوته…Continue reading بی باریکه بی کرانه
میدویدم همچو باران
طبقه بالای ما بچه بیش فعالی دارند انگار. از صبح تا نیمههای شب در خانه میدود. ما فقط گاهی از هم میپرسیم این بچه خسته نمیشود؟ بالطبع نه.