امروز صبح که سر کوچه منتظر تاکسی بودیم یک وانتی آمد و جلوتر ایستاد. مرد راننده پیاده شد، آمد در سمت شاگرد را باز کرد دخترش را پیاده کرد در حالی که کیفش را هم به دست گرفته بود دست دختر خوابآلودش را گرفت، از خیابان رد کرد و رساند به مدرسه. چند دقیقه بعد یک پراید هم آمد ایستاد آن سر ورودی کوچه، با دخترکی اخمو که طوری نشسته بود انگار آماده پریدن به بیرون باشد. بلافاصله خودش پیاده شد رفت و دست پدرش را که منتظرش بود گرفت، از خیابان رد شدند و وارد مدرسه شد.