یادگار -۱

   همیشه منزوی بود و کم صحبت،اما از شما که یاد می کرد دیگه نمی شد جلوشو گرفت…باور کنین دوستون داشت… …سرم را می گذارم روی شیشه سرد پنجره،ردیف درختهای سپیدارمی دوند و دره ها پشت سر جاده هوار می کشند ،زنی که کنارم نشسته کتاب دعایی در دست خوابیده است.دانه های تسبیح لای انگشتان…Continue reading یادگار -۱