یادگار -۱

 

 همیشه منزوی بود و کم صحبت،اما از شما که یاد می کرد دیگه نمی شد جلوشو گرفت…باور کنین دوستون داشت…

…سرم را می گذارم روی شیشه سرد پنجره،ردیف درختهای سپیدارمی دوند و دره ها پشت سر جاده هوار می کشند ،زنی که کنارم نشسته کتاب دعایی در دست خوابیده است.دانه های تسبیح لای انگشتان بلند و باریکش کش می آمدند…

_می دونی بعد از تو که برگشتم خونه بعد از شام گفت همه چیز حاضره،چیکار می کنی؟با اون ازدواج می کنی یا می ری؟گفتم می رم!

_یه روز حین تمرین گفت منو ببخش من بهت دروغ گفتم…باور نکردم،گفت یه دروغی گفتم بهت!گفتم خب آقای دروغگو بگو ببینم…گفت من تک فرزند نیستم،یه خواهر دارم…بهم برخورد که چرا تا حالا نگفته به من؛وقتی اسم خواهرش رو گفت فهمیدم موضوع چیه!

کتاب را باز می کنم،حروف کش و قوس می آیند و محو می شوند…گریه می کنم…بوی شهر را از دور حس می کنم،همیشه آرامم می کرد…

_می خوام بغلت کنم…دارم می ترکم!گفت لباستو بپوش،پوشیدم…گفت با مامان خداحافظی کن،گفتم چیکار کنم؟؟

_ اون دروغ نمی گفت…کم حرف می زد ولی دروغ نه!!باور نمی کنین چرا؟دوستون داشت…اینو من می گم…که اشکهاشو دیدم…

_قبول نکن!

_ محاله!من می دونی یه بار رگمو زدم…همون روز بعد اون کتکی که بهم زد.وقتی به هوش اومدم…مامان رسوند بیمارستان…

_ این کارو نمی کنی…

_ اگه مجبورم کنه خودمو می کشم!

_ می خوام قوی باشی…قوی باش!

_ می خوام بغلت کنم همون طور که مامانو همیشه بغل می کنم،فشارت بدم بگم دوست دارم…دوست دارم!

می ایستم تا کاملا بویش کنم…شهر عوض شده بعد این مدت کوتاه،مردی به سویم می آید و ساکم را بر می دارد دنبالش می روم(می رم بیمارستان مطهری…)شهر عوض شده بعد این مدت کوتاه!

ساختمان بیمارستان هم عوض شده،ورودی رو هم عوض کرده اند ولی ساندویچی هنوز اونجای همیشگی اش است و قنادی…

_ خواستم به جات آلبالو بخورم…ترش بود مثل خودت…

_ وای آلبالو!می میرم برا آلبالو…

_ترش بود مثل خودت!

_ ترش؟من فکر می کردم شیرینم…خب همون ترش خوبه…

_چرا؟

_ شیرین دل آدمو می زنه…

_ می دونی من چه مزه ای دارم؟

_ چی بگم والله؟

_ من گسم…گس!

_ گس؟؟

_ مثل خرمالو…

بغلش می کنم…تا می تونم می بوسمش و گریه می کنم،بدنش سرد است و سفت.داد می کشم ولش نمی کنم،لبهاشو تمام صورتشو می بوسم…

_ احساس سبکی می کنم!

_ شما از چیزی دلخورین؟

_ نه! می دونین امروز یهو اومد جلو چشمم،مرده بود…گریه می کردم.دیگه سرش رو سینه ام سنگینی نمی کنه…احساس سبکی می کنم!

لباسش را می پوشد،همه دورم جمع شده اند.سیبی به من می دهند.همه عوض شده اند…مرخصی ساعتی می گیرد و راه میافتیم.

_ برنامه خاصی که نداری؟

_ نه!

_ نمی خوای بری که دانشگاه؟

_ نه…خسته ام…فردا.

_ پس من یه چند جا کار دارم می ریم اگه برات مهم نباشه…

_اوکی!

موهایش را به طرز زیبایی شانه می کرد و اگر دماغش نشکسته بود بینهایت زیبا می نمود،همیشه آرام راه می رفت و سنگ فرشها را می شمرد…

_ داری شوخی می کنی…

_ آره عزیزم…

_با من چیکار کردی؟

_ می خوای گریه کنم؟

_ و من که آب می شم چی؟

_ کاش نمی گفتم و می رفتم…مگه نمی خواستی بدونی اون جونور چرا رفته بود تهران؟

_ راستی بابا دو روز می ره تهران برای یه کاری…من و مامان نقشه کشیدیم حسابی…می ریم شاهگلی،همه جا، حسابی می گردیم برا خودمون…

_خوشحالم…

 

_ شما مثل اینکه هنوز باباشو نشناختین…باباش یه بنز داره که چهار سال پیش از تهران خریده صدو شصت میلیون.یه روز اونو کنار خیابون پارک کرده بود اون می ره با کلید روش می نویسه« I hate you»باباش می فهمه کار اونه،فکر می کنین چیکارش می کنه؟خودش می گفت اومد کلیدش رو در آورد با خط درشت تری روش نوشت « Me too»

می رویم بازار و برایم حوله و دمپایی می خرد.در را که باز می کنم سیبم می افتد توی جوب آب…

_ نمی تونم صبر کنم…باید بگم!

_ چیو؟

_ می خوام بشم آقای دکتر…این اولین باره که خودم تصمیم می گیرم،یعنی باباهه یه جورایی دلش برام سوخت…

_ راستی…می دونین چیکار کرده؟عکس شما و مامانشو داده مدیر هتل امانت نگه داره…چیکار کنه بیچاره؟!

حدود دو ساعت راهه تا برسیم خوابگاه بچه ها.

_ همه می خوان ببیننت…اونقدر که تعریفت کردم!

_ وای بیچاره ها شوکه می شن حتما”!

یک مجتمع مسکونی است توی حصار،نمای زرد آجری آپارتمانها تر و تمیز است اما،می رود خبرشان کند و بر می گردد،حالا لاغری اش را بهتر می فهمم،هنوز زیباست.همه چیز را گفته ام.می داند که آمده ام سبک شوم…

دخترها می رسند،یکی قدبلند است و بور و آن یکی قد کوتاه و سبزه.ماتشان می برد از دیدن من،پشت می نشینند و فقط نگاه می کنند.

خانه بزرگ است و سه طبقه،به قول خودش تاج هم دارد!در را زن برادرش باز می کند.زنی نسبتا” فربه و زیبا،قد بلندش مانع می شود که چاقی اش تو ذوق بزند،مادرش سپس می رسد.چشمهای مهربانش مرا پیدا نمی کنند…

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.