صحرای دلم مهر تو شورستان کرد

— منتظر بودم. تغییری در فُرم چشم‌هایت. یا هم دهانت. گوشه‌ی لب‌هایت. هیچ. دست‌هایت را همان‌طور گره خورده به هم برد/ه بود/ی سمت صورت‌ت. یک سمت صورتت. سمت دیگر صورت‌ت به شیشه بود. چشم‌هایت هم. بلند شد/ه بود/م. هیچ. پول سفار‌ش‌ت را حساب کرد/ه بود/م. باز هم هیچ. گفت/ه بود/م من باید سریع برگردم. همان‌طور…Continue reading صحرای دلم مهر تو شورستان کرد

خیلی ساده، بدون مکث و تُند

چند ماه گذشت؟ چند سال؟ تا من باور کنم دوست‌م داشتی. چند ماه صبر کرده بود تا راضی شود/شده بود پیدایم کند؟ تو به یکباره غیب‌ت زده بود و من نه که فرامو‌ش‌ت کرده باشم، فقط دیگر به بازگشتن‌ت امیدی نداشتم. [نمی‌دانستم هستی یا نیستی.] تنها «حس» می‌/کرد/ه بود/م یک روزی مثل آن روز کسی…Continue reading خیلی ساده، بدون مکث و تُند

امروز باز هم خواب تو رو دیدم …

یک توضیح: دچار سوء‌تفاهم نشوید! بارها داخل متن حتی توضیح داده‌ام که می‌خواهم سبک بشوم. سنگینی را بریزم بیرون. پس لطفاً فکر نکنید با یک “نویسنده” طرف هستید که احیاناً سبک شما را اقتباس کرده است. شکر خدا تا به حال هر چه بوده، اقتباس از من بوده تا اقتباس از جانب من. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تلخ…Continue reading امروز باز هم خواب تو رو دیدم …

شاید هم فرار نکرد/ه بود/م!

شاید هم فرار نکرد/ه بود/م، ندوید/ه بود/م. برگشت/ه بود/م و تا خواست/ه بود/م قدم‌هایم را تُند کنم، نتوانست/ه بود/م. به همین راحتی چند قدمی که رفت/ه بود/م ایستاد/ه بود/م. دست‌م را گذاشت/ه بود/م روی دیوار کوتاه پارک [که حالا دیوارهایش بلندتر شده‌اند]. برگشت/ه بود/م تا نگاه‌ت کنم. لب‌هایت به غم چشم‌هایت می‌خندید. حس تهوع‌آوری بود…Continue reading شاید هم فرار نکرد/ه بود/م!

عاشق‌ت می/شد/ه بود/م!

پاییز آمد و یک هفته گذشت. نبود خبری. پیغامی. دو هفته، سه هفته، … و من هر شب می‌نوشتم: «مارتین ِ خوب ِ من سلام! و حالا که پاییز آمده است برای قلب ِ شکسته‌ی من چند شاخه میخک آورده‌ای؟ آیا هنوز هم پیراهن آبی‌ات را به تن داری؟ دل‌م برای سپیدی‌ی دل‌ت تنگ شده…Continue reading عاشق‌ت می/شد/ه بود/م!

دوست‌م داری سوسا؟

چیزی نگفت/ه بود. فقط تا ما/من را دید/ه بود زد/ه بود زیر خنده. چیزی نگفت/ه بود/ی. ساکت نشست/ه بود/یم و منتظر شد/ه بود/یم تا هوا تاریک بشود. قلبم را فشرد/ه بود/م. فقط نگاه‌م کرد/ه بود/ی و گفت/ه بود/ی بلند شو برویم سوسا. «چشم‌هایت زاغ بود/هست. روشن‌ترین چشم‌های عالم. نگاه‌ت که می‌کردم/کنم هول می‌افتد توی دلم.»…Continue reading دوست‌م داری سوسا؟

عَم یتساءلُون عَن النّبإ العظیم

«ادوارد کونتز، در کتاب آیین بودا:ماهیت و تحول‌اش، می‌نویسد بوداییان با توصیفی که از نیروانا، به مثابه واقعیت فرجامین، می‌دهند، همان پنداشت‌های خداپرستان را دارند:   بدانیم که نیروانا پاینده است. ثابت، نابودی ناپذیر، ناجنبا، بی‌سن و سال، نامیرا، زاییده ناشده و ناگذرا، یعنی که قدرت است، سرمستی و شادی، جایگهی ایمن، پناهگاه و امن…Continue reading عَم یتساءلُون عَن النّبإ العظیم