نشسته بود گل نسترن/ سر نهاده به دامن*

  جدال در گرفت/ه بود. دنیا با منی تا آن پایه کوچک، گل یا پوچ بازی می/کرد/ه بود. دخترک رها و بی‌پروایی بود/هست/م. با بال‌هایی برافراشته. بی میل پرواز. دست نایافتنی. با آنچه از عشق تو در خود یافته/ساخته بودم، بالاتر بودم از هر دوست داشتنی. ولی دنیای خشمگین بیرون از من، مترصد اتفاقی بود…Continue reading نشسته بود گل نسترن/ سر نهاده به دامن*

سلام آقای هانس کریستین اندرسون

تسلیم شد/ه بود/م. تو از ماه‌ها پیش، سال‌ها پیش با هر نفس‌م در من حلول کرده بودی. چه می‌خواستم و چه نه، حادثه اتفاق افتاده بود. حس می/کرد/ه بود/م. و تمام آن روز که تا شب، همه‌ی ماجرای گم شدن ــ درخواست گم شدن‌م ــ با یک جمله تمام شد/ه بود [در دفتر خاطرات م]،…Continue reading سلام آقای هانس کریستین اندرسون

زنده باد قوقولی قو*

*این را در گل‌آقا خواندم. زیبا بود. به اشتراک گذاشتیم!! یکی بود ، یکی نبود . در زمان‌های قدیم ، پیرزنی زندگی می‌کرد که خروس بزرگ رنگارنگی داشت . خروس از سر صبح تا غروب آفتاب ، بالا و پایین می پرید و آواز می خواند. یک روز آقا خروسه از روبه‌روی قصر پادشاه رد…Continue reading زنده باد قوقولی قو*

لبیک(hineni) مرا بفرست!

« در سال ۷۴۲ پ.م اَشَعیا، یکی از اعضا خاندان ِ شاهی ِ یهودیه، در معبدی که شاه سلیمان در اورشلیم بنا کرده بود در رؤیا با یهوه دیدار می‌کند. … … اشعیا، بودا نبود تا روشنی‌ای را تجربه کند که همه آرامش و برکت بود. او آموزگار ِ کامل ِ بشریت نبود. پس سراپا…Continue reading لبیک(hineni) مرا بفرست!

خروس قندی!

با سیب و تسبیح و هانیه و مریم رفته بودیم تماشای «خروس جنگی». البته پیشنهاد «بر و بچ» بود! وگرنه اینجانب کجا، خروس قندی کجا! القصه، موقع برگشتن همه سوار یک تاکسی شدیم. وسط راه سیب و تسبیح جلوی مسجدی پیاده شدند. راننده کمی مردّد ماند. بعد مستأصل حرکت کرد. گفت «حالا بزرگ‌تر شما پیاده…Continue reading خروس قندی!

من ماندم/ تو رفتی

تا آسمان تاریک‌تر شد، نصف شهر را پیاده پیمود/ه بود/م. با پرده‌ای از اشک میان خودم و تو. دنیایی بدون تو. این همه سال، دنیایی بدون تو. انگار همین حالا، همان دم بود که خالی شده بود از تو. در بی‌خبری، در حسرت‌زدگی و اضطرابی مبهم. راه رفت/ه بود/م. تمام خیابان‌های آشنا و نا آشنا…Continue reading من ماندم/ تو رفتی

پارازیـ……ـت!

۱. «… هر کدام پیروانی داشتند و مباحثات سختی در می‌گرفت. در جلسات معمولاً اسنوبال برنده‌ی اکثریت آراء بود، چون «خوب حرف می‌زد». اما ناپلئون خارج از جلسات موفق‌تر بود. مخصوصاً در گوسفندان نفوذ بسیاری داشت. این اواخر گوسفندها یاد گرفته بودند که با بع‌بع «چهار پا خوب، دو پا بد» به جا و بی‌جا…Continue reading پارازیـ……ـت!