یک گوشه‌ دنج دنج!

بالاخره یک گوشه‌ دنجی پیدا می‌شود. پیدا می‌کنیم. اگر هم نشد، هر جایی که شد، هر جایی که خستگی امانم را برید، به نفس نفس که افتادم و رنگ لب‌هایم، همرنگ پوست صورتم که [پریده است،] شد. یک گوشه‌ای، کنار دیواری، زیر برآمدگی‌ طبقات فوقانی‌ ساختمانی، یا حتی به بهانه‌ تماشای ویترین مغازه‌ای هم که…Continue reading یک گوشه‌ دنج دنج!

در نهانخانه‌ی جانم …

۱. اتاق بزرگی نیست. شاید هم هست، ولی با این مبل‌های تخت‌خواب‌شویی که در دو ضلع بزرگ اتاق گذاشته شده است، اتاق کوچکی به نظر می رسد. روزها، او روی مبلی می‌نشیند که شب‌ها دیگری روی آن می‌خوابد و دیگری روی مبلی می‌نشیند که او شبها روی آن می‌خوابد. روزها او می‌نشیند گوشه‌ دورتر به…Continue reading در نهانخانه‌ی جانم …