در زندگیام خیلی پیش آمده است که عمل و رفتار کسی را برده باشم زیر سوال. برای همه ما اتفاق میافتد. با خودم گفته باشم مگر فلانی عقل و هوش و حواس ندارد که به چنین عملی دست زده است؟ و شاید گفته باشم [و شاید فقط در خیالم قیاس کرده باشم] که اگر من…Continue reading خود شکن، آیینه شکستن خطاست!
ماه: فروردین ۱۳۸۹
پنجرهها همیشه آبی هستند
میدانی؟ خیلی بد است که وقتی، زمانی، دورهای از زندگیات که هنوز سرت داغ است و دماغت پُر از باد غرور سرزندگی، یکهو، یک سحرگاه داغ خرداد ماه از خواب بیدار شوی و حس کنی چیزی در تو تغییر کرده است. حسش کنی. ولی باورش نکنی. انکارش کنی. بترسی از باورش. از حضورش. بترسی چون…Continue reading پنجرهها همیشه آبی هستند
ساعاتی با شخصیت داستانی که دوستش داریم!
آقای دژاکام گفته بودند در بازیاشان (+) شرکت کنم. رفتم و نوشته نسبتاً طولانیاشان را خواندم. بیشتر سوالات مطرح شده در یکی از بازیها که فکر کنم از طرف «پرند» تهدید شده بودیم، پاسخ داده بودم، مثل بهترین فیلمهایی که دیدهایم و یا بهترین هنرپیشهها و بهترین سفری که داشتیم. زیاد چنگی به دل نمیزد…Continue reading ساعاتی با شخصیت داستانی که دوستش داریم!
و خدایی که در این نزدیکی است …
و بعد یک روز که کتابی را که داخل ماشین در مسیر رفت و برگشت به محل کارت میخوانی را برنداشتهای، چشم میدوزی به ساختمانها و مغازهها و خیابانها و پلها و زمینهای خالی دیروز و عمارتهای نیمهساز امروز. بعد بیکه متوجه باشی، هر تکهای از زمین را با کسی قدم زدهای. کسانی که یا…Continue reading و خدایی که در این نزدیکی است …
موتیفات خواب و بیدار
۱. میگویند خوابها، دریچههایی هستند به عالم غیب. میگویند مُردهها به واسطه رویا، درخواستها، نگرانیها و شادمانیهایشان را از ما ابراز میکنند. البته خود خوابها هم دستهبندیهای خاصی دارند. یعنی حتی در این مقوله هم شرط و شروط گذاشتهایم که مبادا این مردهگان گرامی زیادی «ابراز» از خودشان در بکنند! خلاصه گاهی این خوابها جوری…Continue reading موتیفات خواب و بیدار
ردّ پای درد
تصمیم سختی بود. میدانم. برای اینکه به این تصمیم بزرگ برسیم که به راحتی میتوانست زندگیامان را از این رو به آن رو کند و از زخم زبانها و نگاههای ترحمانگیز و شماتتهای دوست و دشمن نجاتامان بدهد و رونقی به این سوت و کوری ناگزیر زندگی مشترک یازده ساله من بدهد، پیر شده بودیم.…Continue reading ردّ پای درد
شش و پانزده دقیقه صبح
بارها دلم خواسته است. بارها و بارها در خیالم، در خواب و بیدارهای نوجوانیهایم، آن را تصور کردهام. تصویر زیبایی که بینهایت روشن بود و درخشان. است. بوی سبک چمنزار. بارها و بارها و بارها به این تصویر درخشان فکر کردهام. به آن روشنای خیرهکننده طلوع خورشید و به خُنکای درخشان نسیم صبحگاهی. به بوی…Continue reading شش و پانزده دقیقه صبح