از هر چه بگذریم، از زیبایی برازنده فیلم، از انتخاب اصولی و بیخدشه بازیگران و گریمهای عالی، از داستانِ عظیم سلیمانِ نبی (ع) و … از این نمیتوانم بگذرم که چُنین فیلم باشکوهی را همراهِ تو به تماشا نشستم … اولین فیلمی که با تو، در سینما نشستم به تماشا … و همراهِ تو از…Continue reading روزی روزگاری، پیامبری بود …
ماه: مهر ۱۳۸۹
هفت سال زندگی دوگانه
خوب راستش از همان موقع هم باب بود که بنویسند: وبلاگم یکساله شد، دو ساله شد، سه ساله شد. من هم نه که مهم نباشد برایم، فکر میکردم خیلی کار لوسی است. با اینکه در ارتباط با دوستان و آشنایان، فراموش نکردنِ روز تولد را خیلی خیلی حیاتی میدانم و نشانه احترام قلبی به شخصی…Continue reading هفت سال زندگی دوگانه
صدا، دوربین، حرکت!
هر آدمیزادهای بالاخره یکی دوبار که در زندگیاش نقش بازی کرده است. یعنی اگر یکی بگوید نه، در همان حالت دارد نقش گُندهای بازی میکند. نقش بازی کردن البته کار راحتی نیست. ولی خلقت خدا را نازم، آدمی زاد از همان طفولیت خُبرهی نقش بازی کردن هستند. حالا، که دارم سعی میکنم، یادم میآید که…Continue reading صدا، دوربین، حرکت!
شبانه تیرهتر از زلف پیچپیچ تو بود …
پریشانیام را ندیدی در آن تاریکی که گسترده بود از شرق تا غرب. که درمانده افتاده بودم میان بازوانت که از سر تا پا، در تشنجی گریبانگیر، میترساندیام از ضعف، از وهم. از ترس حتی، میترسیدم. که تدبیر، تنپوشی بود که از تنِ ماهرویی کَنده باشی، غم را ریخته باشی، در جامی، جانپرور. ندیدی پریشانیام…Continue reading شبانه تیرهتر از زلف پیچپیچ تو بود …