با تشکر فراوان از [دوستان امیر]: الهام و زهرا و سروناز و فائزه و رامک و علی و [دوستان من]: آرام و لیلا و سجاد و مونا و [غائبین]: میرا و سعید کیایی و مهسا و مقداد
ماه: آذر ۱۳۹۰
وضعیت سفید
من همراه مادر، با خانوادهی خواهرم رفته بودیم صوفیان. خانهی بزرگ آقای یادگاری، همکار شوهرخواهرم، آنقدر بزرگ بود که منصفانه میان چندین خانواده که از تبریز پناه برده بودند آنجا تقسیم شود. اتاق من و مادر کوچک بود و پنجرهی نورگیری داشت به حیاط جلویی خانه. آن روز صبحی که بیدار شدم و مادر نبود…Continue reading وضعیت سفید
از «مردگان باغ سبز*»
«به نظرم آنهایی که میگویند گُه گُه است و فرقی ندارد هیچ گُهی نیستند. یعنی هیچ چیز نمیدانند از آن. گُه گُه است اما خیلی با هم فرق دارد. مثلاً گُه یا پشگل خر! ـ همان که به خرمای دانه درشت میماند ـ اصلاً به درد نمیخورد. هیچوقت نباید رفت سراغش مگر برای روشن کردن…Continue reading از «مردگان باغ سبز*»
«توسعهیافتگی» هم «خرج» دارد* آقای کدئین!
همین چند روز پیش، حوالی شب بود که نشستیم به تماشای «When romance meets destiny»، امیر چون قبلاً دیده بود تنهام گذاشت. اول فکر کردم از این فیلمهای مسخرهی کرهای است ولی نبود. دیالوگهاش به درد گودر کردن میخورد لامصب. بعد یک دیالوگی داشت به این مضمون که در کشور آمریکا و کشورهای اروپایی عشق…Continue reading «توسعهیافتگی» هم «خرج» دارد* آقای کدئین!
از کارکردها
زنجیر پشتِ در، فقط برای این نیست که وقتی امیر خانه نیست، احساس امنیت کنم. کارکرد دیگرش این است که وقتی انداخته نشده است به من یادآوری کند آن روز صبح تنبلی کردهام و بلند نشدهام یادآوری کنم یقهی کتاش را درست کند و پرزهای روی پالتوش را نتکاندهام و کلید خانه و گوشیاش را…Continue reading از کارکردها
زرنگی که من نیستم!
بهار ۸۸ که شوالیه مالتیپل اسکلروزیس (+) بدجوری حالِ ما را گرفته بود و پشتمان را به خاک زده بود، زیاد توی فیسبوک میپلکیدم. به خاطر داروهایی که میگرفتم بدخواب میشدم و تا نیمههای شب با احمدرضا و سعید خوشتیپ و سپیده و رویا و مهزیار و خیلیهای دیگر پای عکسهای هم چرت و پرت…Continue reading زرنگی که من نیستم!
از دوستانِ خوب من!
*مهسا از خوانندگانِ چندین سالهی وبلاگِ من است. ولی تماس نزدیکمان از اسفند پارسال به گمانم شروع شد. بعد هر چه قرار میگذاشتیم برای دیدار احتمالی به خاطر مسائل تلخ و شیرینی به هم میخورد. تا اینکه دو سه هفته پیش کامنتِ خصوصیاش کلی خوشحالم کرد که عروس شده بود. دیگر دیدارمان جدی شده بود.…Continue reading از دوستانِ خوب من!