فروردین:
سال تحویل منزل پدر امیر بودیم و بعد از مدتها اسکناس نوی تانخورده عیدی گرفتم و
لذتی که بهم دست داد، مصمم کرد از این به بعد به بچهها اسکناس عیدی بدهم نه کتاب
و بازی فکری!
با
دعوتِ سعید کیای عزیز رفتیم تماشای مستندی از زندگی نادر ابراهیمی. فوقالعاده
بود.
با
دعوتِ آرام عزیز برای اولین بار همراه بچههای اماس سنتر رفتیم سینما. هر چند
فیلم مزخرفی بود ولی همین آشنا شدن با بچههای این سایت مغتنم بود.
اریبهشت:
طناز، فرزند دوم برادر امیر به دنیا آمد. شهلا را که آمده بود ایران دیدم. اریبهشت
ماهِ نقاشی و آشپزی و نمایشگاهِ کتاب و فیلم و زمین خوردن و سوختنِ دستم با آب جوش
و … بود … باز هم بنویسم؟!
خرداد:
برای من و امیر ماهِ خاصی است. اولین گفتگوی من و امیر روز چهاردهم خرداد ۸۹ بود،
برای گرامیداشت این یاد، با امیر یواشکی رفتیم شمال. احمدرضا و سپیده را دیدیم.
مادر مهمانِ خانهام شد و در جشن عروسی خواهرشوهرمان، از عروس جدید خانوادهی
مقیمی هم رونمایی شد … مُردم و زنده شدم آن شب واقعاً!
تیر:
تیر هر سال یعنی هادی*. تیر امسال سالگرد
اولین دیدار من و امیر مصادف شد با درگذشتِ عمو محمد امیر و تلخ سپری شد. روند از
کار افتادگی من با خواب رفتنِ مسئول محترم کارگزینی، دو ماه عقب افتاد. آقای
شعرانی، معلم کوچکترین مدرسهی دنیا را در تهران ملاقات کردیم.
مرداد:
سالگرد ازدواج من و امیر مصادف شد با حضورمان در برنامهی ماه عسل. به میمنت این
برنامه دوستِ گمشده در بیست سال قبلم را یافتم. یعنی ایشان مرا یافت البته. دوست
امیر و همسرش، کسی را که از خیلی سال پیش خوانندهی وبلاگم بوده ملاقات کردم و از
آنجایی که دنیا خیلی کوچک است، شام میزبانش بودم و کلی خاطره زنده شد.
شهریور:
لیبی آزاد شد! من یک دل سیر فیلم دیدم و از فیلم نوشتم. سرماخوردم. سم هم ازدواج
کرد.
مهر:
یک تئاتر و یک کنسرت با همراهی دوستانِ بسیار بسیار عزیزم و دیدار با دوست گمشده
در بیست سالِ پیشم در سفری که به تبریز داشتم، ماحصل مهرم بود و البته، گرفتن مدرک
لیسانس جامعهشناسیام بعد از چهار سال غبار نشستن رویش.
آبان:
همچنان با زوجِ عزیز[ر.ک. مرداد]ی هر هفته
سینماییم. رفتیم مشهد و مشهد برف داشت و مفاصلم سرماخوردند و آغاز بدبختیی چند
ماههی من … درد. مهسا و همسرش را در موزه امام علی (ع) دیدم.
آذر:
سالگرد شروع زندگی مشترکمان را نزد دوستان عزیزتر از جان جشم گرفتیم و درد داشتم.
نقاشی زیاد کار کردم و درد داشتم. سینما رفتیم و فیلم دیدم و درد داشتم … تمام
آذرماه «وضعیت سفید» بود و من درد داشتم.
دی:
سالگرد رفتنِ پدر را با درد عزیز داشتم. با همان درد رفتیم «مشروطه بانو» و من
سرما هم خوردم. رفتیم تبریز و من درد داشتم. با سحر و فرزانه و احسان جمع شدیم
کافه شبخیز و من … درد داشتم. رفتیم سر خاکِ حسن خدابیامرز و درد داشت این. داستان
نوشتن را با تشویقهای احمدرضا از سر گرفتم. با پیشنهاد فاطمه، نوشتن در زنان پرس
را شروع کردم.
بهمن:
بهمن ماهِ تولد من است. درد فروکش کرده است ولی به کل رفع نشده است، سوسول شده است
و من تصمیم گرفتهام بروم فیزیوتراپی. همچنان فیلم میبینم و کلیدر میخوانم. دو
تا فیلم خوب در جشنواره فیلم فجر تماشا میکنیم. با بچهها جمع میشویم کافه تا از
سروناز خداحافظی کنیم. کاش سروی نرود …
اسفند: کاردرمانی را شروع کردم. خیلی بهترم.
رامون و شیدا را پس از خیلی سال، پیدا کردم. نسیم عزیز را در جمع دوستان اماسسنتری ملاقات کردم.
اسفند ماهِ رفتنِ عشق دوران نوجوانیام
و البته حسن خدابیامرز است و ماهِ تولد مهتاب خانم و البته امیر عزیزم. ماهِ خانه
تکانی و آماده شدن برای عید … ماهِ خرید و آجیل و سبزه و ماهی گُلی … ماهِ
افسردگیهای مفرط … یک ماهِ سرد و کشدار …
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این
هادی البته با هادی کوچولو خیلی فرق دارد … برچسبها را دنبال کنید 🙂
** این
هم برنینگ هاوسِ خانم تاکتیو (+)