از خیالات

در زبان فارسی، معادلِ «جوانمرد» نداریم برای زن جماعت. یعنی نداریم «جوان‌زن»! شاید از «شیرزن» استفاده کنند به جایش ولی معادل جوانمرد که نیست، هست؟ دیروز داشتم به مادر فکر می‌کردم و افکار من همگی مصوّت هستند. یعنی مصوت بودن و ملون بودن و مشمّم بودن!! از مشخصات افکار من است. تخیل یعنی وقتی به…Continue reading از خیالات

Dance Of Death

«دانستن» و «دانایی» خیلی دردناک است. هولناک‌تر حتی. واکنش آدم‌ها به این درد، طبعاً متفاوت است. در این میان، وارستگی شاید، واکنش معقول‌تری برانگیزد تا وابستگی. به نظرم «مالیخولیا»ی فون‌تریه این را می‌خواهد بگوید. اینکه جانوران، کودکان و دیوانگان بهتر از دانشمندان و انسان‌های سالم، با واقعیت نابودی جهان کنار می‌آیند. این را آن صحنه‌ی…Continue reading Dance Of Death

زنده به گور

احمد شش یا نهایت هفت ساله بوده است وقتی آن اتفاق افتاد. از رحیم کوچکتر و از محمد بزرگتر بود. از رحیم کتک می‌خورد و از محمد ناز و نیاز می‌دید. اینطور که می‌گوید خیلی مهربان بوده است یا به روال ماها که مرده‌هامان را مهربان و بی‌غل و غش دوست داریم به خاطر آوریم…Continue reading زنده به گور

ما زهر از او خواسته بودیم، اما عسل از آب درآمد* …

آقای امیرخانی! یکسره «داستان سیستان» را می‌خواندم و با خودم می‌گفتم کاش به جای تکیه‌ی «مؤمن در هیچ قالبی نمی‌گنجد» مدام تکرار می‌کردید: «آرمین عبای آقا را گرفته است و صورتش در آن پنهان کرده است!**» … اصلاً تمام ده روز یک طرف، این دو جمله یک طرف … ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *بیتی از «وجود عدم‌آلود» آقای…Continue reading ما زهر از او خواسته بودیم، اما عسل از آب درآمد* …

آش رشته

اصلاً می‌دانی سهراب جان؟ گاهی زندگی یک کاسه آش رشته‌ی داغ است که همسایه‌ی طبقه بالایی‌ات سر ظهر می‌آورد در خانه‌تان. درست وقتی از گرسنگی رو به موتی. حتی اگر با مشقت خودت را بلند کنی روی دو پایت تا در را باز کنی به رویش. حتی‌های زیادی حتی. زندگی دقیقاً شیرین می‌شود. خیلی شیرین…Continue reading آش رشته