Unedited dream

مهمانی آزاده بود. من نمی‌نشستم. درگیر دو تا از مهمان‌هایش بودم که چرا هستند با ما. حس خصمانه‌ای داشتم که قرارم را گرفته بود. پسرهای آزاده نبودند. شیرینی و میوه خورده نخورده زدم بیرون. جلوی در خانه‌اش، جمعیت زیادی گرم شادی بودند. تعداد زیادی از مردم داشتند سوار قطار کوچولویی می‌شدند که واگن‌های کوچک روبازی…Continue reading Unedited dream

چون می‌روی، بی من مرو

  دیجیتالی شدن عکاسی، ورای تمام محسناتش، عیب گنده‌اش همین چاپ نشدن آنهاست. اینکه نیازی نمی‌بینی چاپشان کنی. تلنبار می‌شوند روی هم توی فایلها و درایوها و هاردها. چی بشود گذرت بیفتد ببینی‌شان و چی بشود وسوسه شوی تماشاشان کنی. چی شده باشد فایل‌بندی کرده باشی‌شان، اسم و تاریخ داشته باشند. بعد میان آن همه…Continue reading چون می‌روی، بی من مرو

ام‌اس و فیزیوتراپی

به تبع تبلیغاتی که این روزها در مورد تأثیراتِ مطلوب و حتی عالی فیزیوتراپی بر ام‌اس در جریان است، مطلب بسیار مهمی را می‌خواهم به تمام بیماران ام‌اسی و حتی غیر ام‌اسی که به هر دلیلی نیازمند مراجعه به کلینیک‌های فیزیوتراپی و کاردرمانی هستند گوشزد کنم. هرگز هرگز و هرگز به فیزیوتراپ یا کاردرمانگری که…Continue reading ام‌اس و فیزیوتراپی

تذکره

کسی توی اینستاگرامش از عشق به مدرسه نوشته بود، که فکر نمی‌کند کسی عاشق مدرسه باشد. من بودم/هستم ولی. مدرسه بی کوچکترین اغراقی جان من بود. از همان روزهای تاریک نابینایی بی‌سوادی که برادرها با دور هم کتابخوانی حرصم می‌دادند تا همان دم آخر ِ آخرین روز مدرسه. و هنوز، هر نشانه‌ای از این محبوب…Continue reading تذکره

گروس

وقتی احسان، پسرک داداش بزرگه گفت عمه برایم اسببالدار بدوز، چالش شروع شد. عاشق چالشم. ساعتها در نت چرخیدم تا نقشه این اسب زیبا را یافتم. مثل همیشه امیر زحمت الگو را کشید و بعد از انجام برخی تغییرات، اسب بالدار احسان روی سه پا ایستاد.‌ اسب را سیاه کردم به یاد اسب سیاهی که…Continue reading گروس

سال هشتاد و نه که آمدم تهران و خانه کوچک خوشبختی‌مان را نزدیکان چیده و آماده تحویلمان داده بودند، کسی این عکس را به همراه تعدادی عکس خانوادگی دیگر که نمی‌دانم باهاشان چه کردیم ندیده بود. خودم زرنگ بانویی که بودم از ته بالای کمد دیواری یافتمش. هنوز هم که مدتهاست آمده‌ایم این یکی خانه…Continue reading