قصهای که مینویسم از سال ۹۲ و وام ۸ میلیاردی از یکی از بانکها بدون سپردهگذاری شروع میشود. خرجش ماشین شاسی بلند برای یک کارمند. وام گیرنده دندانساز است ولی دکتر صدایش میزنند و میگویند باکو دندانپزشکی خوانده. جناب دکتر میآید عمارت بزرگ و درست و درمانی میسازد اما زایمان میکند و سال ۹۵ بنا به نام بانک مزبور سند میخورد. دندانساز ولی همچنان واحدها و مغازه و حتی پارکینگ را اجاره میدهد تا سال ۱۴۰۰. اسفند ۹۹ بانک میآید خر مستأجرها را میگیرد که بلند شوید ای غاصبان! نه! خدایی اولش اینطور نبود.
اولش آمدند جلسه گذاشتند که آقا قراردادتان تمام شد بروید پی زندگی جای دیگر. ما مثل بچه آدم قرارداد بانک را امضا کردیم و دو ماه هم اجاره را به حساب بانک واریز کردیم ولی بقیه اعراض کردند و به تحریک دکتر و منشیاش که از قضا خواهر یکی از مستأجرها است، شاخ و شانه کشیدند و گفتند تو چیکاره بیدی؟ اجاره ندادند و با نماینده حقوقی بانک گلاویز شدند. بعد هم موقع قرنطینه گفتند نامه بزنیم که به خاطر کرونا نمیتوانیم بلند شویم و یکسال دیگر هم مفت نشستیم!
این شد که بانک یاغی شد و از تک تک مستأجرها شکایت کرد. همه را حتی مرا چون قولنامه به نام من بود کشاند دادگاه. کارشناس قیمت گذاشت و حساب واحد ما شد هفتاد و دو میلیون بعلاوه خرد و ریز هزینه دادرسی. بعله!
دکتر پول پیش ما را نداد که یکسال مفت نشستید!(گریه حضار) سنگ پای قزوین. قاضی میگفت داشتید اجاره میکردید سند صاحبخانه را رویت کردید؟ این همه سال مستأجر بودیم نه دیدیم نه شنیدیم که باید دید! (نکته مهم آموزشی حتماً این کار را بکنید.) البته امیر یادش آمد که هشت سال پیش همکارش که وکیل بود گوشزد کرده بوده ولی یادش نبود. این هم از قاضی و وکیلمان. البته ما چهار ماه قبل از حکم قطعی تخلیه کردیم ولی هنوز چند واحد همچنان ماندند و همان مستأجری که خواهرش منشی و بانکدار دکتر است (همه واحدها اجارهها را به حساب منشی میریختند: فرار مالیاتی؟) و با نماینده حقوقی گلاویز شد و پیغام پسغام آورد و بُرد انگار نه انگار. تازه اوایل اغتشاشات میگفت نترسید بابا حکومت عوض میشود مالک همین خانهها میشویم. نخبه شیمی شریف هستند البته. جدی جدی.
القصه قصهی بانکی ما هم به اینجا رسیده. ببینید که چرا و چطور ابر بدهکارها بانکها را تلکه میکنند و راحت سر زندگی و کسب و کارشان هستند.
شب بخیر.
هنرمند: ایرج زارع(۱۳۲۰-۱۴۰۰)/ مجموعه شاهنامه