در سعادت آباد، جمع شش نفرهای است که بی هیچ موازنهای، نه دز شخصیت و نه در ثبات و نه در اخلاقیات، دور هم آواز میخوانند. جمعی که گویی تنها دو تن از آنها، تازه واردانی به این جمعند و به همین تازگی نیالودهگانی که در مضیقهاند، مقیدند، نمیتوانند خوب بازی کنند.
هیچ عنصر پاکی در مقابل این همه عنصر ناپاک نیست تا در ذهن مخاطب موازنهای ایجاد شود. در مقابل این همه آلایش به آنِ نیالوده پناه ببرد و احساس امنیت کند. گاهی به دامانِ تهمینه سر مینهی و گاهی به دامان علی. در یکی غرور و تکبر مییابی و در دیگری ضعف و عصبیت و دست از پا درازتر بازمیگردی، تا تماشا کنی چگونه جهان از دروغ و خدعه و نیرنگ و خیانت و پنهانکاری و ریاکاری و دزدی و بیناموسی و حرامخواری انباشته است. بیهیچ مفرّی ناگزیری تن به این همه سیاهی بسپاری تا مگر جایی، در مسیر این سیلآسای هولناک دستت به شاخهای برسد و به سمتی پرتاب شوی و جان به سلامت ببری.
سعادتآباد حتی از جدایی نادر از سیمین، تاریکتر است.
از اینها که بگذریم این سه زوج را در تئاتر گاهی خوب است چشمهاتو ببندی دیده بودم (+) … اما نه به این تیرگی. از این هم که بگذریم، لیلا حاتمی همان سیمین است که بود، هنگامه قاضیانی بلد نبود نقش دختر میلیاردر ویلچیرنشینی را بازی کند چون ذاتاً از طبقه متوسط است و نه حتی نوکیسه که لااقل بلد باشد نقش بازی کند. مردهایش هم سر جای خودشان نبودند انگار. جز حامد بهداد که حداقل آدمتر شده بود در این فیلم … هر چند نارو – تر.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* یادم باشد قبل از تماشای هیچ فیلمی اول نقدش را نخوانم!
** چند شب پیش فیلم «صحرای وحشی» از سینمای روسیه پخش شد که در نقد فیلم راوی میگفت تصورهای زیبایی که در فیلم از صحرای وحشی و بینظیر گرفته شده است، از محسنات اولای فیلم است، آن وقت منتقد ایرانی ما برمیدارد مینویسد که یعنی چی که در «مرگ کسب و کار من است» هی فرت و فرت از طبیعت فیلمبرداری شده است؟!