پاییز نارس

«شهزاده‌ی رویای من» بوی چای تازه دم می‌دهد و یک تکه کیک شکلاتی سحرگاهانِ خنک روبروی بلندترین پنجره‌ عالم و مادری که خواب‌آلود نشسته است و تسبیح می‌گرداند و اندوهِ تازه‌ای چروک‌های لطیفِ صورتش را گود انداخته است.

بوی حیاط صبحدم و لنگان قدم برداشتن و آرزو کردنِ اینکه کوچه خلوت باشد و مادری که با قدم‌های پیرش برساندت به تاکسی. سوار شوی و مادر دستش را برایت بلند ‌کند. آخرین سفارشِ  مراقب خودت باش‌ مادری میان صدای چرخ‌های ماشین که روی شن و ماسه قیژ می‌کنند گم شود. «شهزاده‌ی رویا» بوی پاییز نارسی می‌دهد پُر از بوی تنِ مادر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.