من روز اول مدرسه گریه نکردم. سالهای قبلش وقتی برادرها میرفتند مدرسه من هم بیدار میشدم با صدای بچههای انقلاب رادیو. لباسهامان مثل حالا نبود، من سورمهای تن کردم. از خانه تا مدرسه را هم تنهایی رفتم. خانم معلم کلاس اولم «برزگر» بود. از او به خاطرم جوشهای صورتش مانده است که موقع عصبانیت میکَند و آن روزی که من عصبانی توی حیاط مدرسه جیغ میکشیدم و میخواست دل شکستهام را آرام کند و نمیتوانست. کارهای عجیب هم انجام میداد: هیجده هم که میگرفتی باز باید دستهات را پیش سینهات باز میکردی و خط کشش که چوبی بود.
* جناب سعدی