دو تا از دنبالکننده-شوندههایم در اینستاگرام _ بازی کثیفی است، اینکه همه از دم در فیسبوک »دوست» بودند و اینجا فقط «دنبالهرو» _ آخرین شات از شهری که ترکش میکردند را منتشر کردند. من از تهرانی که ترک کردم عکسی نکرفتم. تهران هرگز با من مهربان نبود، عاشقانههایم را میدزدد. شادیهایم را تلخ میکند. از روزی که زینب گفت اکبر رفته است تهران و تا صبح گریه کردم و با چشمهای پفکرده سر کلاس خانم نوشادی حواسپرتی کردم از تهران بیزار بودم. اما مثل همه همسایههای عصبانی چاقو به دست، توپهای من میافتادند توی حیاط تهران.
به قول پدر زهرا که گفته بود آبادان ما را بیرون کرد، تهران هم ما را بیرون کرد. جوری از تهران خارج شدیم که انگار میرویم سفر. جوری از تهران دل کندم که گویی هر باری که ازش خارج میشدیم برای سفر. به یکباره رفتن یا شاید برگشتن فکر نکردم. دلم تنگ نمیشود؟ چرا. برای رستوران بوفالو و شامهایی که اول ماهها آنجا میخوردیم دلم تنگ میشود. برای سینما آزادی هم. برای کوچه ژیانپناه و تاریک روشن شبهایش و نامجو خواندن امیر و قدمهایی که در آن برداشتم. خانه کوچک خوشبختیمان توی منیریه. و فقط همینها. آدمها؟ برای مهسا و محبوبه چرا و فائزه…
تهران ما را بیرون کرد چون هرگز دوستش نداشتم و بهش خو نگرفتم. تا همان روز آخر صبح که با صدای همسایهها چشم باز میکردم تعجب میکردم که اینها چرا فارسی صحبت میکنند. قلبم و مغزم در تبریز بودند هنوز. تبریز رهایم نمیکرد.
جوری از تهران خارج شدیم انگار میرویم شمال. انگار نه انگار قرار بود برنگردیم.
*این عکس را در استراحتگاهی موقع برگشت به تبریز گرفتم.
سوسن عزیزم سلام…. این منم؛ فائزه؛… رفیق قدیمیای که عرضه نداشت بین حجم جدید زندگی مشترکش و دوستان ناب و خالص قدیمیاش تعادلی برقرار کند… مغز ناقص تک بعدیاش این تعادل را نتوانست و آن همه مهر و دوستی را یکباره بوسید و گذاشت کنار… حالا بعد چندسال کلنجار رفتن با ترسم از اینکه پسم زده شوم و بگویید برو همان گورستانی که بودی، آمدم و اسمم را اینجا دیدم، کوچه ژیانپناه، فائزه…. آه که چه روزگار خوبی بود روزگارِ خوش دوستی… از اینکه تونستم با تو حرف بزنم حس خوبی دارم که هنوز با اون ترس آمیختهست…. بهرحال من به تو و همه ی کسانی که این ۷_۸ سال ازشون هیچ سراغی نگرفتم حق میدم… که اصلا دیگه نخوان ….. سوسن عزیز دلم… سلام…. حالا دارم با خوشبینی به اینکه به محبتم پاسخ میدی برات مینویسم…. سلام!. .. اونقدر بی تعادل بودم که شمارهت رو هم ندارم…. سوسن سلام… سوسن عزیزم، سلام…. تولدت مبارک خانوم خانوما…. امشب ۸ بهمنه و شروع سالروز تولدت…. ۴۲ سال؟!!… کی باورش میشه… تولدت مبارک عزیز دل… دوست قدیمی ِ ناب…..
به هردوتا ایمیلم شمارهتو بفرست…. …..