زیادهنویس اسم وبلاگ امیر(سجاد) حکیمی بود. اولینبار سال ۸۲ که با هم چت کردیم تازه یکی از داستانهایش را خوانده بودم. نظرم را پرسید، گفتم خوب بود ولی من آخرش نفهمیدم حَسن یوسفی کی بود. چقدر خندیدیم و چقدر خجالت کشیدم. ما به این گل فقط میگفتیم یوسفی. تمام مدتی که داستانش را میخواندم و…Continue reading آزادی کُلّش واس ماس
برچسب: خانه کوچک خوشبختی ما
عکاسباشی
در یک جستجوی خودشیفتگیانه به این عکس و تعداد زیادی عکس رسیدم که برخی مثل همین عکس پا در هوای فضای مجازی هستند چون یادم است این عکس را در مرا آفرید بلاگفا بار گذاشته بودم و زیرش نوشته بودم: سوسن از این گوشه مینویسد لاب لاب. اینجا خانه کوچک خوشبختی ماست در منیریه،…Continue reading عکاسباشی
مفاعلن…فعلاتن…مفاعلن… گریه*
اردیبهشت ۹۱ مادر آمده بود خانه کوچک ما. مادر در پذیرایی خوابیده بود و یکی از آباژورها را برایش روشن گذاشته بودم چون از تاریکی میترسید. نیمه شب لازم شد بروم دستشویی. آن وقتها عضله فسقلی در کشاله ران چپم میگرفت و پایم به زمین نمیرسید. همان مسئلهای که دکتر صحرائیان توجهی به آن نکرد.…Continue reading مفاعلن…فعلاتن…مفاعلن… گریه*
هزار جهد نمودم
آذر ۸۹ وقت خانهگزینی ما بود در خانه کوچک خوشبختی. همان آذرماه ۹۵ که خواب مارتین را دیدم که خبر از خانه خرابیام داد. چهها که تحمل نکردم.
تهران من حراج
دو تا از دنبالکننده-شوندههایم در اینستاگرام _ بازی کثیفی است، اینکه همه از دم در فیسبوک »دوست» بودند و اینجا فقط «دنبالهرو» _ آخرین شات از شهری که ترکش میکردند را منتشر کردند. من از تهرانی که ترک کردم عکسی نکرفتم. تهران هرگز با من مهربان نبود، عاشقانههایم را میدزدد. شادیهایم را تلخ میکند. از…Continue reading تهران من حراج
این صندل رسوایی
انتهای شب، سر ژیانپناه پیاده شویم. دستم را گرفته باشی و من دستم به عصا شانه به شانه برویم سمت خانه کوچک خوشبختیمان. من هنوز چکاوک بودم و تو میخواندی وی خاطرهات پونز، نوک تیز ته کفشم…
زخمها
سال نود که از طرف برنامه ماه عسل آمدند توی خانه فیلم بگیرند گفتند پاشو جارو بکش فیلم بگیریم. گفتم وقتی خسته باشم مینشینم و جارو میکشم. گفتند نه، همان ایستاده جارو کن. امیر تعریف کرد که من وقتی او خانه نیست می روم روی چهارپایه و از این کارم راضی نیست. همدردهای نامهربان بعد…Continue reading زخمها