از ناز طبیبان

تمام سال‌هایی که می‌رفتم پیش دکتر آیرملو آنقدر توی سالن منتظر می‌نشستم که آخرش یادم می‌رفت چه دردی دارم و چی می‌خواستم بگویم و حالا هم مطب دکتر صحرائیان علاوه بر ساعات طولانی تا رسیدن به مطبش توی ماشین من از بیکاری و نشستن خسته می‌شوم و امیر از ترمز و کلاچ گرفتن پا درد…Continue reading از ناز طبیبان

ام‌اس و فیزیوتراپی

به تبع تبلیغاتی که این روزها در مورد تأثیراتِ مطلوب و حتی عالی فیزیوتراپی بر ام‌اس در جریان است، مطلب بسیار مهمی را می‌خواهم به تمام بیماران ام‌اسی و حتی غیر ام‌اسی که به هر دلیلی نیازمند مراجعه به کلینیک‌های فیزیوتراپی و کاردرمانی هستند گوشزد کنم. هرگز هرگز و هرگز به فیزیوتراپ یا کاردرمانگری که…Continue reading ام‌اس و فیزیوتراپی

آینه

خانم هدنرسی داشتیم که مرتب به بچه‌ها می‌گفت دو نفری روی صندلی‌ها ننشینید. نه هر صندلی. منظورش یک جفت صندلی جلوی یک جفت کامپیوتر داخل سالن اتاق عمل بود. وقتِ بیکاری و گپ و گفت که جا کم می‌آمد دو نفری می‌نشستند روی یک صندلی. درست رو به روی همین کامپیوترها ـ که می‌شود پشت…Continue reading آینه

بر خنگِ راهوار زمین

کامنتینگ غیرفعال است.   این ماه رمضان که برسد به انتها، دو سال است که راه نرفتن که هیچ، نایستاده‌ام. درد ناگهان از اردیبهشت آمد نشست بیخ لگنم، جایی که پای عروسک کودکی‌هامان را بزرگتری جا می‌انداخت و کم‌کمَک راه رفتن و بعدتر ایستادن حتی نتوانستم. تا شبهای بی‌خوابی از درد که امیر گوش به…Continue reading بر خنگِ راهوار زمین

چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن*

    کتاب خواندنم نمی‌آید. جلد دوم مردمان سالخورده دولت آبادی را نصفه رها کرده‌ام و گاهی روزهای تعطیل، زیر نور سپیده‌دمان بالای سرم، تا بیدار شدن امیر، چُرتاچُرت، خداحافظ گری کوپر می‌خوانم. همشهری داستان‌هامان از آذر روی هم زیر میز عسلی تلنبار شده‌اند. بی هیچ میلی. فیلم دیدن‌مان ولی به راه است. داریم وودی…Continue reading چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن*

اگر عضوی به درد آورد روزگار

یادم بماند دفتر یادداشتی بردارم. برای ثبت نشانه‌ها. عادت به نوشتن در دفترهای دویست‌برگی با زایش وبلاگ فراموشم شد. هر روزنگاری و نوشتنی صادقانه. یادم هست همان اوایل ابتلایم به ام‌اس، دستم به قدری درگیر بود که نمی‌توانستم بنویسم ولی سرسختانه آنقدر نوشتم تا حالا هم که مدت زمان زیادی است نمی‌نویسم دست‌خطم همان است…Continue reading اگر عضوی به درد آورد روزگار

از حرمت‌ها

یک وقتی سه تا جعفری بودیم در اتاق عمل. دکتر جعفری بزرگ (استاد)، دکتر جعفری کوچک (رزیدنت) و من. عادت دارم به همه‌ی جعفری‌های دنیا بگویم دخترعمو، پسرعمو. دکتر جعفری بزرگ، دخترعموی بزرگتر، سبزه‌تر بود و بچه‌ها که می‌پرسیدند چرا این یکی اینقدر سیاه است؟ می‌گفتم به زن عمویم رفته است. آخ یادش بخیر. دخترعموی…Continue reading از حرمت‌ها