اگر سر پا بودم میرفتم طبقه بالا، همسایه بالایی را دعوت میکردم خانهامان. کیک و چایی میگذاشتم جلویش. بعد کلید خانهاش را میگرفتم میرفتم بالا و دقایقی بسیار طولانی مبلها را روی زمین میکشیدم سیری ناپذیر. بعد میآمدم پایین، و مینشستم به حال و احوال، که ببینم رنگ رخسارش چگونه است. چای شیرینیاش که تمام…Continue reading مبلمان
برچسب: همسایه
میدویدم همچو باران
طبقه بالای ما بچه بیش فعالی دارند انگار. از صبح تا نیمههای شب در خانه میدود. ما فقط گاهی از هم میپرسیم این بچه خسته نمیشود؟ بالطبع نه.
دقیقاً
حاج خانم همسایه گفت ساعت من دقیق کار میکند، همیشه پنج دقیقه عقب است.
چون طبیعت نبود قابل تدبیر حکیم / قوت ادویه و ناله بیمار چه سود*
یک سفارش و خواهش از حضور انورتان دارم، وقتی برای اولین بار با کسی مواجه شدید که ۲۲ سال است بیماری مزمن دارد، برایش از فلان روش سنتی و صنعتی و ذهن فعال و کوفت و زهرمار منبر نروید. خب؟ بله. چند تن از خانمهای همسایه آمده بودند. *سعدی
گفتم غم تو دارم گفتا غمم حلالت
امروز باز هم حالم خوب نیست چون دیروز ظهر ۳ قاشق اضافه خوردم. عصر دو قاچ گلابی خوردم فشارخون رفت بالا. از آن طرف خانمهای همسایه آمدند دیدنم. امیر رفته تهران مهمانم زیاد شده. همین شنبه دو تا از همکارها آمدند مجدد دیدنم که سر سوختگیام خیلی زحمت کشیده بودند. ظهر هم خواهرم آمد بعد…Continue reading گفتم غم تو دارم گفتا غمم حلالت
از برکات نوجوانی
همسایه بغلی یک پسر نوجوان دارد. در این نزدیک یکسال ما نفهمیدیم طرفدار چه تیمی است. چون همه بازیها را میبیند و تمام مدت بازی داد میزند.
سایهام با که دهم عرضه سیه بختی خویش*
ظهر سوم شهریور ۹۶، خانه را از ساختمان ترنجستان سبلان شمالی تهران بار زدیم. بهار همسر جوان همسایه دیوار به دیوارمان، سه تا ساندویچ چرخکرده و سیبزمینی چرب آماده کرده بود برایمان. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. اول رفتیم در خانهای که امیر گرفته بود چیزی را بگذارد یا بردارد یادم نیست. بعد زدیم به…Continue reading سایهام با که دهم عرضه سیه بختی خویش*